وظیفه ی امروز اپوزیسیون در آستانهی انتخابات ریاست جمهوری ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سید سام الدین ضیائی
اشاره :در یادداشت زیر تنها سعی شده است تا وظایف «اپوزیسیون» در چهار بخش نقد قدرت، پیشنهاد جایگزین، رسیدن به راهکارهای عملی و مدیریت اقدام یادآوری شود. وظیفهی بررسی اجمالی و تحلیل نهایی بر عهدهی جمع متشکل از گروههای اپوزیسیونی خواهد بود که ماههاست از آن سخن گفته میشود و هنوز که کمتر از دو ماه به انتخابات ریاست جمهوری باقی مانده، جامهی عمل نپوشیدهاست و هر که ساز خود میزند! انتخابات ریاست جمهوری فرصت دیگری است که اگر همچنان وقت باقیمانده را صرف خردهگیری و طعنه زنی کنیم، از کف رفته است و هزینهای را پرداخت کردهایم که نه تنها هیچ بهرهای از آن نبردهایم، بلکه به تحکیم تثبیت ولایت فقیهان همت گماشتهایم!
۱ــ والیان فقیه که حاکمان واقعی کشورند با نگاهی «ارباب ــ رعیت» مآبانه به رابطهی حکومت و مردم، در باقی ماندن بر قیمومیت رعایا و ولایت قدسی بر آنان منافعی دارند که به راحتی به حذف اصل «ولایت فقیه» و اصول متبوع آن در قانون اساسی و قوانین نانوشتهی خود رضایت نخواهند داد. توزیع عادلانهی «قدرت»، «ثروت» و «معرفت» در میان مردم که اولین اصل «جمهوریت» است در نظام ولایی که این هر سه در انحصار والیان فقیه است، قابل اجرا نیست. این فقیهان که از ساختار نابرابر توزیع بهره میبرند، با توجه به این که منافع خود را در پوشش ارزشهای قدسی پنهان کرده و از آن دفاع میکنند هرگز حاضر به کوتاه آمدن از ولایت خود بر مردم نیستند. از سویی اولین مانع «جمهوریت» نیز همین توجیهات دروغین و ابهامزای قدسی است. بدین ترتیب، آن چه آشکار است با توجه به تضاد آشکار میان دو مدل حکومتی «ولایت فقیه» و «جمهوریت»، ابزار دموکراسی در نظام ولایی قابل استفاده نیست. «انتخابات» و «پارلمانتاریسم» از جمله ابزاری است که در چنین نظامی فرمایشی و بلا استفاده میماند. تجربهی هشت سالهی اصلاحات بهترین شاهد مدعاست. سایهی ولایت فقیهان و ابزار انحصاریشان مانند شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت، قوهی قضائیه، شورای انقلاب فرهنگی، وزارت اطلاعات رسمی و نهاد پنهانی امنیتی اطلاعاتی، سپاه پاسداران، ارتش و نیروی انتظامی و بسیاری از نهادهای پنهان و آشکار بازرگانی به ویژه نفتی و تسلیحاتی به عنوانجدی ترین موانع در مقابل اقدامات رئیس جمهوری و مجلس منتخب مردم، راه را بر حضور حداقلی دموکراسی در کشور نیز بست. به نظر میرسد پس از این تجربهی گزاف، تکرار دوبارهی همان راه کور با سوخت و سرعتی به مراتب ضعیفتر و کمتر، جز زایل کردن زمان نتیجهای در بر نخواهد داشت و معجزهای هم نخواهد آفرید. بدین ترتیب به جای پیشنهاد شرکت در انتخابات و رای به یکی از نامزدهای عبوری از فیلترینگ شورای نگهبان ولایت فقیهان، باید با دقت بیشتر و نقد منطبق بر واقعیت و اعتدال قدرت به دنبال جایگزینی برای گذار از این بن بست بود. همچنین به نظر میرسد زمان آن فرارسیدهاست تا اصلاح طلبان داخل کشور نیز تکلیف خود با مفاهیم «جمهوریت» و «دموکراسی» را روشن، و مواضع صریح خود را در این باره به آگاهی مردم رسانند و از این یک بامی و دو هوایی به درآیند. بدیهی است اگر گره کور رفتاری این دوستان در برابر نظام ولایی باز شود، همگامی آنان با دیگر گروههای اپوزیسیون مغتنم و ضروری است و همچنان خواهند توانست نقشی موثر در اعتلای خواست مردم داشته باشند. جمع فراگیری که از گروههای مختلف اپوزیسیون تشکیل خواهد شد وظیفهی دعوت این بخش از مخالفان را نیز بر عهده دارد. ۲ ــ گروههای اپوزیسیون داخل و خارج از کشور در ماههای اخیر، راههای متفاوتی از ریختن به خیابان ها تا ریختن رای به ضندوق انتخابات را با توجیهاتی مختلف پیشنهاد کردهاند. با توجه به جای نداشتن ابزار «خشونت» در اندیشهی نوین، میتوان از بررسی جایگزینهای خشن درگذشت. «خروج از حاکمیت» نیز با توجه به عدم استقبال اصلاح طلبان حکومتی و عقب نشینیهای پیدرپیشان به نفع نظام ولایی با فرض پیش شرط مشروطه تا کنون،منتفی و غیر قابل اعتناست. «نافرمانی مدنی» نیز یکی از راههاست که اکبر گنجی در مانیفست جمهوری خواهی به روشنی از آن گفته است. گنجی نقش روشنفکران را در رهبری چنین حرکاتی کلیدی دانستهاست. از جایگزینهای دیگر پیشنهاد شورای سیاسی اتحادجمهوری خواهان و نهضت آزادی ایران دو گروه عمدهی مخالف در داخل و خارج از کشور است که بیشباهت به هم نیست. با این تفاوت که پیشنهاد «نهضت آزادی» عملیتر مینماید.هر چند با توجه به موانع گفته شدهی پیشین یعنی ابزار انحصاری والیان فقیه به هیچیک از دو راهکار نیز امید چندانی نتوان بست.پیشنهاد قدیمی نگارنده نیز بر جای خود باقی است و آن شرکت در انتخابات ریاست جمهوری آینده پس از استعفای ریاست جمهوری کنونی در پیشگاه ملت در آخرین لحظههای پیش از آغاز انتخابات و رای اعتراض آمیز مردم برای تغییر قانون اساسی و حاکمیت، به عنوان جایگزینی عملیتر و نزدیکتر است. مشترکترین و مقبولترین جایگزین هم که به نظر سختترین آنها ــ با توجه به ثبات نسبی حاکمیت در عرصهی بین المللی و چرخشهای دورهای احتمالی و پیشبینی نشدهی آن برای تثبیت بیشتر در روابط سیاسی و برخورداری از حمایت قدرت های خارجی ــ است، برگزاری « رفراندوم» تغییر قانون اساسی و در بهترین شکل آن رفراندوم برای تغییر نظام سیاسی کشور است که در صورت وقوع هر یک به هدف مورد نظر رسیدهایم. اما به راستی چگونه میتوان شرایط امکان چنین رفراندومی را فراهم کرد؟ با چه پشتوانه و به چه قیمتی؟ آیا اصلا در شرایط موجود جز یک بلوف سیاسی، کاربرد دیگری هم دارد؟ این پرسشها و ابهامهای دیگر همانهاست که اپوزیسیون باید در زمان باقیمانده با مشارکتی فراگیر به آن پرداخته و راه نهایی عملی برگزاری همهپرسی را بیابد. اما نه با جدال ژورنالیستی و طعنههای سیاسی که در جمعی که وعده میدهد! ۳ ــ یافتن راهکارهای فراخوان همه گیر و آگاهی رسانی و جلب نظر مردم برای اقدام عملی، آغاز دومین مرحلهی این کار عظیم ملی و سراشیبی این حرکت است که پس از یافتن جایگزین عملی،بر دوش همان مجمع وعده داده شدهی متشکل از همه گروههای اپوزیسیون است. هر چندبه نظر میرسد این مرحله نیز آنچنان سهل نیست و جلب نظر مردم برای مشارکت و اقناع آنان برای یک اقدام همگانی، نیازمند یافتن روشهای جدید و دور از جنجال و تبلیغات انحصاری، فریبنده و غلوآمیز است. ۴ ــ رسیدن به شرایط و نحوهی مدیریت اقدام عملی به عنوان آخرین مرحله، و باز مرحلهای دشوار، از مواردی است که همیشه اختلاف برانگیز بوده است و جز احترام به تکثرگرایی و رعایت اصل انصاف، عملی نیست. آن چه در همهی مراحل ضروری است یافتن راهکارهای دموکراتیک تشکیل چنین مجموعهی مدیریتی نیز از آخرین اقدامات همان مجمع فراگیر گروههای اپوزیسیون خواهد بود که همچنان تشکیل و آغاز به کار چنین جمعی را انتظار میکشیم! ---------------------------- Comments
شنيديم كه قيصر امين پور بيمار است. البته سابقهی اين بيماري به قبل برميگردد اما در هر صورت وضع جسمي او مساعد نيست. خواستم مطلبي در معرفي او بنويسم. نه وقت اجازه داد و نه اين كار را لازم ديدم و نه خود را در حدي دانستم كه به اين كار اقدام كنم. از نظر من كه افتخار حضور در محضر استاد راهر چند لحظاتي كوتاه داشتهام او بيش از اين كه شاعر باشد، عارفي است كه با تواضعش و دانشش انسان را به خود جذب ميكند و در كلامش و شعرش لطافتي هست كه بعيد است آن را بشنوي و اشك بر گونههايت جاري نشود. فانوس و فانوسيان همه براي سلامتي او دعا ميكنند و از خوانندگان نيز استدعا دارند كه چوناين كنند. هر چند كه من يكي ميدانم اين جسم براي آن روح بزرگ ... هيچ گزافه نيست اگر بگوييم او اكنون بيش از همهی ما در سلامت است. براي همهی ما و او دعا ميكنيم. ----------------------------------------- Comments
صل على محمد، جعبه سياه خوش آمد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ س.ع.دشمن شناس
به حول و قوه الهى و دعاى خير رهبرى و در ميان تلاش هاى شبانه روزى مسئولين بىسيم بدست فرودگاه مهرآباد معروف به شهر هفت کلانتر، بالاخره جعبه سياه هواپيماى بويينگ مقدس هفتصد و هفت پيدا شد. يکبار ديگر نشان داده شد که برخلاف چيزى که رزم آراى ملعون گفته بود، ايرانى «لولهنگ» هم بلد است بسازد و بلکه پر کردن آن را هم به فضل پروردگار بلد است و نهضت لولهنگ سازى hightech بايد ادامه داشته باشد.
يک مقام آگاه که خواست نامش فاش نشود گفت در جعبه سياه زنگ زده و باز نمى شود. مسوولين پاسخگوى فرودگاه «مهر» آباد با قاطعيت اعلام کردند که کسى کشته نشده است، اين دشمنان اسلام و نظام و رهبرى هستند که شايعات از بن بى اساس را براى تخريب چهره نورانى نظام و ايجاد جنگ روانى براى حمله نظامى به ايران اسلامى به کار مىبرند. تنها يک کودک مفقود شده که معلوم هم نيست اگر بزرگ مى شد چه گلى به گوشه جمال امت شهيد پرور ميزد. يک مقام آگاه که خواست نامش فاش نشود گفت بر طبق کنوانسيون وين، در هنگام سقوط هواپيما ما مسوول نگهدارى بچهها نيستيم، والدين مقصرند. سخنگوى سايت بازتاب هم اعلام کرد هرچى ميکشيم از دست اين خرم فلان فلان شده مى کشيم که اين شن و ماسه هاى کنار رودخانه را به بروبچههاى ما نداد. رييس پليس فرودگاه از کشف يک پيچ خطرناک و بدون علائم ايمنى در باند - گردنه فرودگاه خبر داد و خواهان نصب گارد ريل شد.
اينجا در عکس زير مشاهده مى کنيد که لولهنگ همچنان نقشى کليدى در صنايع hightech دارد و مديريت حزب الله نشان داد که با يک «جانم بسيج» مى توان هواپيما را اورهال کرد و دوباره به آسمان فرستاد.
طرفداران آزادی بیان و آزادی قلم در وب لاگ شهر با تغییر نام وب لاگ خود به "اکبر گنجی" و یا نوشتن مطالب و مقالاتی در باره ی او نشان دادند که قدرشناس روشنگران در بندند. امروز اگر از گنجی سخن می گوییم معنی آن فراموش کردن دیگر زندانیان اهل قلم نیست. گنجی به عنوان "قدیمی ترین روزنامه نگار زندانی در بزرگ ترین زندان خاورمیانه" سمبل مقاومت و مبارزه ی اهل قلم است و درخواست آزادی او، درخواست آزادی تمام زندانیان اهل قلم است. ادامه این مطلب...
مجید زهری عزیز در خبرچین لیست کسانی که از اکبر گنجی نوشتهاند یا نام وبلاگ خود را به اکبر گنجی تغییر دادهاند آورده است. اگر از این حرکت حمایت کردهاید و هنوز نامتان در این لیست نیست برای دوستان خبرچین ایمیل بزنید.
«تلخ شيرين!» ترانههای انتخاباتی(۵) ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سيد سام الدين ضيائی
اشاره:شعر و آهنگ ترانهی افغانی زير که پيش از اين با عنوان «ملا ممد جان» توسط زندهياد پوران شاپوری اجرا شده، توسط يکی از آهنگسازان مشهور ساکن ايران که از صاحب منصبان موسيقی در جمهوری اسلامی است و خواست نامش فاش نشود با عنوان جديد «ملا اکبر جان» برای ديگر خوانندهی لوس آنجلسی «شکيلا» تنظيم شدهاست. اگر تلاش مذاکرهکنندگان برای راضی کردن وی ثمر دهد، بیشک اين اثر از ترانههای ماندگار انتخابات تاريخ ايران خواهد بود! شايان ذکر است برای حلال شدن صدای اين خواننده ی زن نيز آقای «ک.ر» تنظيم کنندهی ترانه به کارگيری يک همخوان مرد را پيشنهاد کردهاست. بر اساس اظهارات نزديکان آقای «ک.ر» وی دستمزد خود را همخوانی خود در کنار خانم شکيلا اعلام کرده است! (توصيه میشود اين ترانه را حتما با لهجهی شيرين افغانی بخوانيد.)
[بيا که بريم به شکار ملا اکبر جان (رايت هزاران هزار، واوا اکبر جان)۲بار] ۲بار
<<<<<<<<موسيقي>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
برو با يار بگو يار تو آمد (گل خرزهره سردار تو آمد) ۲بار برو با يار بگو چشم تو روشن (همان اکبر سزاوار تو آمد) ۲بار بيا که بريم بهرمان* ملا اکبر جان(از دست تو الامان واوا اکبر جان) ۲ بار بيا کوسه که داغان تو هستم(خراب نوق* و کرمان تو هستم) ۲بار
همانا مینويسم به برگ رای (فقط کوسه که مجنون تو هستم) ۲بار
بيا که بريم جمکران ملا اکبر جان نذری به صاحب زمان واوا اکبر جان! معجز دهد بیامان ملا اکبر جان رايت کند بيش از آن!
قرار شد با زبان دين در مورد دين صحبت کنم. اجازه بدهيد، به جاى پوپر و افلاطون بگويم کانت و ملاصدرا. پس بحثم را از ديد يک فيلسوف صدرايى که قرآن را تفسير مىکند، ادامه مىدهم. ديديم که قرآن غير از آنچه بهطور تدريجى و به زبان عربى بر پيامبر «تنزيل» شده است، حقيقتى واحد دارد که در شب قدر «انزال» شدهاست. اين همان است که دوستان خرده مىگيرند، که ما براى قرآن مثل افلاطونى قايل شده ايم و مدعى هستند اين خلاف مدعاى خود دين است. باز هم تأکيد مىکنم در بحث فعلى از منظر درون دينى به بررسى موضوع پرداختهام. براى شناخت بيشتر اصل کتاب که متعلق «انزال» است و از احکام و جامعيت برخوردار است، به بررسى «انزال» مىپردازم:
قرآن مىفرمايد «انا انزلناه فى ليلة القدر» (قدر-۱) و در مورد شب قدر هم مىفرمايد «تنزل الملائکة و الروح فيها باذن ربهم من کل امر» (قدر-۴) در جاى ديگر مىفرمايد: «و کذلک اوحينا اليک روحا من امرنا» (شورى-۵۲) همان طور که ملاحظه مىشود، تناظرى بين حقيقت قرآن (متعلق انزال)، ملائکه، روح و امر در قرآن وجود دارد. حال دقت کنيد، آيهى زير مىفرمايد، جبرئيل قرآن را به قلب پيامبر نازل فرمود: «من کان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبک باذن الله» (بقره-۹۷) و در موارد ديگر اين کار را به «روح الامين» و «روح القدس» نسبت مىدهد: «نزل به الروح الامين. على قلبک لتکون من المنذرين. بلسان عربى مبين» (شعراء-۱۹۵) «قل نزله روح القدس من ربک» (نحل-۱۰۲) جالب اينکه در مورد عيسى هم که بدون پدر به مريم عطا شد از همين عبارت روح استفاده مىکند: «فارسلنا اليها روحنا» (مريم-۱۷) «فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا» (مريم-۱۷) «و کلمة القاها الى مريم و روح منه» (نساء-۱۷۱) (پس عيسى کلمه است مثل قرآن) پس حقيقت قرآن از جنس روح است، اما روح چيست؟ «يسألونک عن الروح، قل الروح من امر ربى» (اسرى-۸۵) «يلقى الروح من امره على من يشاء» (مؤمن-۱۵) «ينزل الملائکة بالروح من امره» (نحل-۲) پس «روح» از جنس «امر» است. اين مطلب از آيههاى قبلى نيز مشخص بود. همچنين وحى هم از جنس امر است: «ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا…و اوحى فى کل سماء امرها …ذلک تقدير العزيز العليم» (حم-سجده-۱۱و۱۲) و «امر» چيست؟ «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون» (يس-۸۳) آيهى زير روند بحث ما را تأييد مىکند: عيسى (همچون قرآن) از جنس روح است، روح از جنس امر است و امر عبارتاست از «کن فيکون» پس عيسى (و قرآن) از جنس «کن فيکون» مىباشد: «ان مثل عيسى عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فيکون» (آل عمران-۵۹) پس امر او عبارتاست از کلمهى «کن» که همان کلمهى ايجادى است، که عبارتاست از وجود هر چيز از جهت استنادش به خداى تعالى، قطع نظر از اسباب و علل، کما اينکه مىفرمايد: «و ما امرنا الا واحدة کلمح بالبصر» (القمر-۵۰) که نشان مىدهد امر خدا يگانه و آنىاست نه تدريجى. پس حقيقت قرآن که متعلق «انزال» است يگانه است و با متعلق «تنزيل» که تدريجى است متفاوت مىباشد. ادامهى آيه امر موضوع را بيشتر آشکار مىکند: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون؛ فسبحان الذى بيده ملکوت کل شيئ» (يس-۸۳) پس امر از جنس ملکوت است و از آيات قرآن بر مىآيد که ما به ازاى آسمان و زمين -عالم طبيعت- يک عالم ديگرى هست به نام ملکوت: «اولم ينظرو فى ملکوت السموات و الارض» (اعراف-۱۸۵) «و کذلک نرى ابراهيم ملکوت السموات و الارض» (انعام-۷۵) پس اصل قرآن (متعلق انزال) در عالم ملکوت است و قرآن تفصيل شدهى به زبان عربى (متعلق تنزيل) در عالم طبيعت. اما روح چيزى نيست جز منشأ حيات. خداوند در مورد آفرينش انسان، ابتدا به سلسه اسباب طبيعى با عنوان «خلقت» اشاره مىکند: «ثم جعلناه نطفة فى قرار مکين، ثم خلقنا النطفة علقت، فخلقنا العلقة مضغة…» و در پايان در مورد زنده کردن اين «خلق» مىفرمايد: «ثم انشأناه خلقا آخر» (مؤمنون-۱۴) پس زنده کردن و روح بخشيدن از نوع «خلق ديگرى» است: «ثم سويه و نفخ فيه من روحه» (الم سجده-۹) «فاذا سويته و نفخت فيه من روحى» (حجر-۲۹) پس «خلق ديگر» همان «نفخ روح» يا کلمهى «کن فيکون» است که همان «امر» است: «الا له الخلق و الامر» (اعراف-۵۴) پس تفاوت «انزال و تنزيل»، تفاوت «خلق و امر» است. قرآن تنزيل شده مثل جسم بى روح است و زندگانى و حيات از آن قرآن انزال شده است: «اولئک کتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه» (مجادله-۲۲) «او من کان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس» (انعام-۱۲۲) «قد جاءکم من الله نور و کتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام» (مائده-۵ و۱۶) اين بحث ادامه دارد…
به مناسبت روز بزرگداشت سعدی ــــــــــــــــــــــــــــــــــ آليوس ماکسيموس
خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست راحت جان و شفای دل بیمار آن جاست من در این جای همین صورت بی جانم و بس دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست تنم این جاست سقیم و دلم آن جاست مقیم فلک این جاست ولی کوکب سیار آن جاست آخر ای باد صبا بویی اگر میآری سوی شیراز گذر کن که مرا یار آن جاست درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم روم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست نکند میل دل من به تماشای چمن که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست
مثنوى اثر ارنست همينگوى ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نيما قديمى
واقعن که، آدم يه عمر سنگ پوپر را به سينه بزنه؛ دست آخر بهش بگن افلاطونى! هرچى مىگم دين را به عنوان يک موضوع از بيرون بررسى مىکنم، ميگه نه در مورد دين فقط با زبان دين ميشه بحث کرد. باشه عزيزم، با زبان دين بحث مىکنم. ولى فراموش نکن که به هر حال من تحليلى فکر مىکنم و قبول ندارم که با ذهن خالى مىتوان سراغ متن رفت. اصلن فکر کن طرف با پارادايم افلاطونى رفته سراغ کتاب:
قرآن در مورد نزول خود دو تعبير مجزا دارد: انزال و تنزيل. اين دو کلمه هردو به معنى فرود آوردن هستند، با اين تفاوت که انزال فرود آوردن به يک دفعه است و تنزيل را در مورد فرود آوردن به تدريج استفاده مىکنند. «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن» (بقره-۱۸۴) «و قرآنا فرقناه لتقرأه على الناس على مکث و نزلناه تنزيلا» (اسراء-۱۰۶) البته نزول دو مرحله اى هم قابل توجيه نيست چون در ادامهى همان آيه انزال مىفرمايد: «هدى للناس و بينات من الهدى والفرقان» نمونه ديگرى از آياتى که به انزال اشاره دارند: «والکتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مبارکة» (دخان-۳) «انا انزلناه فى ليلة القدر» (قدر-۱) «کتاب انزلناه اليک مبارک ليدبروا آياته» (ص-۲۹) پس قرآن داراى حقيقتى است غير از آنچه به ظاهر با کلمات و آيه آيه و پراکنده و به تدريج نازل شده است. اين حقيقت واحد بطور دفعى در شب قدر بر قلب پيامبر نازل شده است. دراين مورد بعدن بحث خواهم نمود. «کتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير» (هود-۱) «و لقد جئناهم بکتاب فصلناه على علم هدى و رحمة لقوم يؤمنون. هل ينظرون الا تأويله …» (اعراف-۵۳) « و ما کان هذالقرآن ان يفترى من دون الله ولکن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الکتاب لا ريب فيه من رب العالمين…بل کذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله» (يونس-۳۹) پس قرآن يک مرتبه ى احکامى داشته است که اين تفصيل بر آن عارض شده است. و کسانى که اين تفصيل (عارضى) را تکذيب مى کنند، کسانى هستند که تأويل (اصل) آنرا فراموش کردهاند. به عنوان مثال اينکه مىگوييم زبان عربى عارضى قرآن است، مورد تأييد خود قرآن هم هست: «حم. والکتاب المبين. انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون. و انه فى ام الکتاب لدينا لعلى حکيم» (زخرف-۱) پس اصل قرآن در ام الکتاب نزد خدا محفوظ است، و نهتنها عربى بودن که خواندنى بودن (قرآن) نيز عرضى آناست! البته گاهى به اصل کتاب هم قرآن گفتهاست: « بل هو قرآن مجيد. فى لوح محفوظ» (بروج- ۲۱:۲۲) «انه لقرآن کريم. فى کتاب مکنون. لا يمسه الا المطهرون. تنزيل من رب العالمين» (واقعه-۷۷:۸۰) همان شاهد هرجايى که هر کسى نمى تواند بدن لختش را لمس کند … حال ببينيد آنچه جامع است اصل کتاب است نه اين کتاب تفصيلى خواندنى: «لا رطب و لا يابس الا فى کتاب مبين» (انعام-۵۹) اگر پيامبر به جاى ۲۳ سال پيامبرى ۳۲ سال پيامبر مىبودند، قرآن ازاين که هست مفصل تر مىبود پس نمى تواند جامعيت داشته باشد. اين کتاب خواندنى (قرآن) مىتوانست به زبان ديگرى و در فرهنگ ديگرى به شکل و شمايل ديگرى نازل شود و همچنان همان قرآن مجيد محفوظ در ام الکتاب باشد. کما اينکه مىگويد: «شرع لکم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليک و ما وصينا به ابرهيم و موسى و عيسى» (شورى-۱۳) همان طور که مثنوى اگر در زمانه ديگرى و در سرزمين ديگرى نگاشته مىشد، چه بسا به جاى نظم به نثر مىبود و به جاى پارسى به زبانى ديگر. بله، مثنوى شايد اثر ارنست همينگوى مىبود!
باز هم سیاست از پشت به مردم خنجر زد ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سحر
حتما خبر شلوغیهای چند روز اخیر خوزستان به گوشتان رسیدهاست من هم در این باره چیزهای زیادی شنیدهام هر چند اصولا هیچ دو خبری شبیه هم نبودند و حتی بعضی خبرها متضاد هم بودند (البته با توجه به اینکه معمولا در چنین شرایطی هر کس سعی میکند از آب گل آلود ماهی بگیرد نباید زیاد هم تعجب کرد) قصد من از نوشتن این مطلب نقد وقایع و اخبار مربوط به آن نیست. من این فرصت را غنیمت میشمرم تا به عنوان یک فرد ساکن اهواز که سالهاست در کنار عربها زندگی کردهام به نقد تفکرات غلط مردم نسبت به عربها بپردازم. عربها در استان خوزستان وضعیتی مشابه سیاهپوستان آمریکا دارند همانطور که در آمریکا تعداد مجرمان سیاهپوست کم نیست در استان خوزستان نیز تعداد مجرمان عرب کم نیست ولی این مسئله دلیلی غیر از عرب بودن دارد دلیل اصلی بالا بودن آمار جرائم در بین عربها فقر مالی است که خود یکی از دلایل فقر فرهنگی است. در اهواز بسیارند کسانی که عربها را انسانهایی وحشی و به دور از تمدن میدانند شاید همین طرز فکر ساکنین اهواز باعث پیشداوری ساکنین استانهای دیگر شده باشد. یکی از دوستانم که از استان فارس به اهواز آمده یک روز به من گفت: " از عربها نمیترسی ؟ " وقتی پرسیدم چرا باید بترسم؟ هیچ جواب قانع کنندهای نداشت و فقط از وحشیگریهایی صحبت میکرد که تا به حال حتی یک بار هم به چشم خود ندیده بود. کلی وقت صرف کردم و وضعیت عربها در اهواز را برایش شرح دادم در آخر هم گفت: "با تمام این حرفها من از عربها میترسم"! (این نکته را هم بگویم که این دوست من خودش را مسلمان دو آتشه میداند اینجاست که قرآن میگوید ای کسانی که ایمان آوردهاید ایمان بیاورید ....) حالا خودتان قضاوت کنید اگر چنین پیشداوریهایی در مورد شما انجام شود عکسالعملتان چیست؟ ( البته خود را جای یک فرد عامی بگذارید) امروز از دانشگاه برمیگشتم که دیدم خانمی با لهجهی عربی به آقایی که عجم بود می گفت: "مگه ما عربها چه ایرادی داریم که باید از شما جدا بشیم مگه طاعون داریم؟! " کینهی عمیقی در نگاهش بود، دلم گرفت. کاری ندارم که وقایع اخیر از کجا منشا گرفته بود یا اینکه چه هدفی رو دنبال می کرد به هر حال هرچی که بود تاثیر خیلی بدی روی روابط بین عربها و عجمها گذاشت ( حتی با وجود تکذیبات بعد از آن. اینطور که به نظر میرسد این تکذیب کردنها نمیتوانند طرز فکری را که در ذهن عامهی مردم شکل گرفته عوض کنند) اکنون عجمها از نظر عربها انسانهای خودخواهی هستند که از زندگی با عربها متنفرند و ترجیح میدهند آنها را همچون بیماران لاعلاج به مکان دیگری تبعید کنند و مسلما وقت زیادی میخواهد تا کینهی عربها نسبت به عجمها از بین برود البته با توجه به وجود افرادی که سعی میکنند از این وقایع در جهت تحقیر عربها استفاده برند بیشک این زمان طولانیتر خواهد بود. اکنون به خوبی معنای کثیف بودن سیاست را میفهمم وقایع اخیر نتیجهی نقشهای سیاسی بود که بسیار موفقیت آمیز و در عین حال کثیف بود. اما سوال من این است چه باید کرد تا عامهی مردم طعمهی اهداف کثیف سیاسی نشوند ؟ ------------------------------------ Comments
داشتم ظرفها را میشستم که یکی از دانشجوهایم زنگ زد و خانم گوشی را برداشت: - استاد تشریف دارند؟ - ببخشید استاد دارند ظرف میشویند. اجازه دهید ببینم صحبت میکنند؟ ... رحیم جان! مثل این که از دانشجوها هستند. وقت دارید یا بگویم بعدا زنگ بزنند؟ - ... تا پای تلفن سینهخیز رفتم. چه کنم که آخر مرامیم ما! فکر کنم هیچ فمینیستی مثل من به خانم کمک نکند. خودمانیم شما جای من بودید مختان کوک نمیشد؟ این جوری است که ما مخکوک شدیم!
برای این که سردبیر و خوانندگان محترم ایراد نگیرند که این مطلب نه سیاسی است و نه فرهنگی و نه اجتماعی در انتها اعلام میکنم که همه با هم در انتخابات شرکت کنید تا مشت محکمی بر دهان استکبار بزنید! -------------------------------- Comments
اینجا تهران است! صدای جمهوری اسلامی ایران ــــــــــــــ آرمین راد
خلاصهی اخبار. سال 61:
- نیروهای انقلابی و آزادیبخش تامیل با نبرد علیه دولت خونخوار سریلانکا توانستند سه متر مربع از اراضی اشغالی را آزاد کنند. سه نفر از مزدوران دولت در این عملیات به هلاکت رسیدند و 50 تن از مجاهدان تامیل شهید شدند. - رزمندگان اسلام در 25 جبهه موفق به تارومار کردن دشمن بعثی شدند. در این عملیات تمامی دشمنان بعثی پا به فرار گذاشتند که رزمندگان ما خسته شدند و آنها را دنبال نکردند. - جبههی آزادیبخش مورو خیلی پیروزیهای بسیار زیادی به دست آورد. - بروبچههای جنبش فتح و چند تا جنبش دیگر دو تا خمپاره از جنوب لبنان به سوی اسرائیل پرت کردند.
خلاصهی اخبار. سال 75:
- سردار سازندگی دیروز 223 طرح عمرانی سیاسی اجتماعی اقتصادی فرهنگی را افتتاح کرد. - سردار سازندگی که دستش از بس قیچی زده خسته شده از کلیهی دستگاههای دولتی خواست تا اطلاع ثانوی از بهرهبرداری هر گونه طرح جدید خودداری کنند. - رئیسکل بانک مرکزی اعلام کرد: علیرغم ده برابر شدن قیمت ارز در چند سال گذشته قول میدهیم قیمت ارز در سال آینده فقط دو برابر افزایش پیدا کند.
خلاصهی اخبار. سال 83 (همراه با دلقکبازیهای بابان):
- قیمت مرغ، گوشت و تخم مرغ در سال آینده افزایش نمییابد. - مردم از دستگاههای دولتی در مورد افزایش قیمتها خیلی ناراضی هستند. - علیرغم وعدههای مسئولان دولتی مبنی بر عدم افزایش قیمت پودر ماشین لباسشویی قیمت پودر شوما 3.5 درصد افزایش قابلملاحظه داشت. - شورای اقتصاد اعلام کرد اگر به راستیها در انتخابات رای دهید بنزین مجانی میشود. - اقشار کمدرآمد در سال آینده پس از انتخابات انشاءالله خدا میشوند. - علی اکبر ولایتی و لاریجانی و رضایی و قالیباف و محمودینژاد در مراسمی در جنوبشهر با هم کیک و نوشابه خوردند. لاریجانی در انتهای این مراسم به شدت احساساتی شده بود و گفت: آی شهیدان! دمتان گرم! ---------------------------------------------- Comments
به این جمله ها فکر کنیم ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سحر
این جند جمله رو بخونید و بعدش به خودتون یه لطفی کرده و بهشون فکر کنید:
- اگر کسی یکبار مرا بفریبد ننگش باد اگر دومین بار مرا بفریبد ننگ بر من باد. (اگر برای سومین بار بفریبد اونوقت چی ؟!) - احمقهای تحصیلکرده بزرگترین احمقها هستند. (من که نمونهاش رو زیاد دیدم شما چطور؟) - در جای خود بنشین تا کسی برنخیزاندت. - تا وقتی که میتوانی بخند زیرا هر چیزی زمان خاص خودش را دارد. ( منظورش این نیست که نیشت تا بناگوش باز باشهها!) - هنر تعریف از دیگران راهگشای هنر محبوب ساختن خود نزد دیگران است. (این یکی رو دیگه نمیدونم باید اسمش رو چی گذاشت! نفاق یا چاپلوسی یا ... ؟ من این یکی رو بیشتر می پسندم که میگه: " چیزی را که نمیتوانی تحسین کنی تکذیب کن" البته هر چند این یکی هم داره از اون طرف پشت بوم می افته)
و اما تعریف چند کلمه : سفیر : سفیر شخص مورد اعتمادی است که به خارج اعزام میشود تا به نفع کشور خود دروغ بگوید. (البته حتما منظور سفیران ایران نیست آخه ایرانیها که اصلا نمیدونن دروغ یعنی چی! ) تجربه: تجربه نامی است که مردم بر روی اشتباهات خود مینهند . متخصص: متخصص کسی است که همهی اشتباهات ممکن در رشتهای خاص را تجربه کردهباشد . اسم کسانی را که این جملات متعلق به آنها بود ننوشتم تا آزادتر فکر کنیم. ------------------------------------------- Comments
هجده دليل براى راى دادن به سام ضيايى ــــــــــــــــــــــــــــــــــ س.ع. دشمن شناس
من بالاخره تصميم خودم را گرفتم که جلوتر بليط رزرو کنم و با يک deal خوبى که گرفتهام بوسيله يک فروند يابو کرايهاى خودم را به اتاوا برسانم و در جشن تکليف شرعى (عزت الله خان اسلامى و ايران خانم آبادى) شرکت کنم. چون سام ضيايى را جامع الشرايط و اصلح ديدم از همين الان ستادى را براى حمايت از اين دوست عزيز فعال مى کنم. از آنجا که تعداد کانديداهاى رياست جمهورى الان از حمايت کننده ها بيشتر است (رجايى هم گفته بود ما مى خواهيم صد هزار نفر بازى کنند، بيست و دو نفر تماشا کنند، البته از اين بيست و دو نفر هنگام خروج از ورزشگاه شش نفر هم کم شوند) فعلاً مملکت هم هرکى هرکى است لذا من هم تصميم گرفتم رييس ستاد حمايت از کانديداتورى سام بشوم. اصولاً مى دانيد که معمولاً وقتى وبلاگ نويس چيزى مىنويسد شخص شخيص خود نويسنده مهمتر از موضوع مطلب است. پس بگذاريد فرازى از بيانات گهربارى که يادم نيست در ديدار با کدام يک از اقشار و صنوف، ايراد کرده بودم برايتان در همينجا بياورم: «اگر آليوس نبود، فانوس هم نبود». حالا چه ربطى به موضوع داشت نمىدانم.
علىاىحال (آخوندى شد) اين روزها مقدارى بر دودليها فائق آمدهام و هجده دليل براى راى دادن به سام پيدا کردهام (البته حضور خودم به عنوان رييس ستاد انتخاباتى سام هنوز در هالهاى از ابهام است. بگذاريد يک کم بيشتر بازارگرمى کنيم ببينيم چه مى شود)، باشد که جماعت وبلاگدار و وبلاگنويس و به قولى تحريمچى براى دهن کجى به انتخابات رياست جمهورى واقعى هم که شده، يک انتخابات تفريحى رياست جمهورى در وبلاگستان و با حضور وبلاگداران به راه بيندازند. چرا که نه؟ فکر مى کنيد از انتخابات رياست جمهورى واقعى کمدىتر مى شود؟
هجده دليل براى راى دادن به سام ۱. خوشتيپ است. ۲. سام الدين است. هم سام دارد و هم دين و از فعالان ملى-مذهبى است. ۳. شاعر و ترانهسراى قهارى است. مرحوم رهى به بيژن ترقى پيغام فرستاده که آقا همهتان تسليم صاحب «تار» نوشت شويد. ۴. در پى گسترش اسلام در کشور دوست و برادر تايلند است. ۵. نويسنده روزنامههاى مرحوم بنيان و بهار بوده است. ۶. در خبرچين لينک مىگذارد. («زهرى يک ملت بود براى ملت ما» از فرمايشات گهربار خودم در حاشيه کنفرانس سران وبلاگنويسان در پلتاک دوم.) ۷. مقالههاى توپ مىنويسد و خشتک «فقيهان» را درآورده. ۸. به عمامه جمع و جور مجتهد شبسترى هم گير مىدهد. ۹. بعضى وقتها طرفدار سروش است. ۱۰. گاهى هم طرفدار گوگوش است. ۱۱. براى شکستن انحصار در وبلاگستان آمده است. اعصاب خواندن نوشتههاى بعضيها را ندارد. ۱۲. مولوىشناس است. ۱۳. به معجزه امامزادهاى به نام خاتمى هنوز اميدوار است. ۱۴. در فانوس مى نويسد. (ضمناً من هم مثل همه وبلاگنويسها معتقدم که کارم درسته.) ۱۵. ميتواند دولت در تبعيد تشکيل دهد و ما هم يک پستى چيزى بگيريم. (يک مدرک مديريت توپ گرفتهام، دنبال پست خالى مى گردم.) ۱۶. اهل سازندگى هم هست راجع به پوکت چيزى نوشت، هفته بعد پوکت با خاک (ببخشيد با آب) يکسان شد. ۱۷. از اصول کوتاه نمىآيد بعضى وقت ها که طنز مىنويسد با کامنتنويسها دعوايش مى شود. ۱۸. با راى دادن به سام نشان مى دهيم که بلديم وقتى يک سيد عمامهدار را برداريم چطور به جايش يک سيد بدون عمامه بگذاريم.
اصلح: دکتر سيد سام الدين ضيايى ------------------------------------------ Comments
«تلخ شیرین!» ترانههای انتخاباتی (۴) ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سام الدین ضیائی
اشاره: پس از به توافق نرسیدن سیاوش قمیشی و جلال همتی با ستاد انتخاباتی سردار سازندگی، بر اساس آخرین اخبار «فتانه» نیز شایعهی «همکاری افتخاری» با ستاد را تکذیب کرده و گفت ظاهرا کسی بر اساس ترانهی «عاشق منه»، شعر «اکبر منه» را ساخته و قرار است با همکاری «علیرضا افتخاری» خوانندهی جمهوری اسلامی اجرا شود با همکاری افتخاری او! آخرین اخبار حاکی از ساخت ترانهی «سردار سازندگیها» برای صدای «عارف» است. عارف که پیش از این سابقهی همکاری با گروههای سیاسی مانند مجاهدین خلق را داشته هنوز واکنشی نشان نداده است. ترانهی «سردار سازندگیها» را با ملودی ترانه ی «سلطان قلبها» بخوانید.
یه دل میگه بدم بدم، یه دلم میگه ندم ندم، طاقت نداره دلم دلم، میرم که بدم.
وقتی اکبر کاندیدا شه، دست راست(۱) رهبر همراشه، به قول عبدی آش با جاشه! (۲)، رفتم که بدم!
سردار سازندگیها تو هستی، راه رجایی(۳) به مجلس تو بستی، وقتی که ملت بکردت حواله، انگشت شستی!(۴)
اکنون که میخوای دوباره دوباره، کاندید بشی حسب تکلیفت آره، جز این ترانه نداری تو چاره، ای بد قوراه!
پیش قدرت، اما اما، خیلی ضعیفه این نفس ما، تو برگ رایت بنویس اکبر، در راه خدا!»(5)
سردار سازندگیها تو هستی، راه رجایی(3) به مجلس تو بستی، وقتی که ملت بکردت حواله، انگشت شستی!(4)
اکنون که میخوای دوباره دوباره، کاندید بشی حسب تکلیفت آره، جز این ترانه نداری تو چاره، ای بد قوراه!
(۱):دست معلول رهبر (۲)عنوان مقالهای از عباس عبدی (۳)دکتر علیرضا رجایی که آرایش را به نفع هاشمی باطل اعلام کردند. (۴)انتخابات مجلس ششم (۵)این بخش بین « » را باید کسی با صدای شادروان پوران شاپوری، از طرف هاشمی بخواند!
به عمروعاص رأى بدهيد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نيما قديمى
هنوز تصميم به رأى دادن نگرفتهام؛ و منتظر هستم تا شايد در آخرين روزها اتفاق خاصى بيفتد. شايد مثل هشت سال پيش که درست يک روز قبل از انتخابات تصميم گرفتم رأى بدهم. آن روز فرصتى استثنايى براى گفتن «نه» پيدا کرده بودم. و چه «نه» ى بلندى. اين اوج آزادى بيانى است که بيشتر ما انتظار داريم. اينکه بتوانيم بگوييم؛ نه ببخشيد، داد بزنيم «نه»! پدرهاى ما ريختند توى خيابانها و داد زدند «مرگ بر شاه»، بدون اينکه بدانند چه چيزى به عنوان جايگزين مىخواهند. امروز هم وجه مشترک بيشتر ما ايناست که از وضع موجود راضى نيستيم. ولى به جاى آن چه مىخواهيم؟ همين که بتوانيم آزادانه به رئيس جمهورمان فحش بدهيم کافيست تا به معين رأى بدهيم؟ اتفاقن همين حس «نه» گفتن داره وسوسهام ميکنه که نه اينبار ديگه نبايد رأى داد. ولى خوب اگه رأى بدم چى ميشه؟ اگه رأى ندم چى؟ اصلن فرض کنيد اصلاح طلبها نامزد سايه داشته باشند. مثلن در همان دقيقه نود موسوى حالا يا ميرحسين يا خوئينىها يا فرض کنيد هادى خامنهاى يا عبدلله نورى نامزد بشوند و شوراى نگهبان هم براى جلب مشارکت عمومى و از ترس آمريکا صلاحيت اين ابر نامزد را تأييد کند. من از خير سکولاريسم و جدايى دين از سياست و اين جور مسايل مىگذرم. به همين حد اقلها هم رضايت مىدهم. برنامهى اقتصادى آقايان چيست؟ سياست خارجى و از همه مهمتر رابطهى با آمريکا چى؟ اون موقع که دولت اصلاحطلب لايحه تنظيم مىکرد و مجلس اصلاحطلب تصويب مىکرد، و مصوبه اينقدر پشت ديوار شوراى نگهبان مىماند تا به شوراى مصلحت مىرفت و دست آخر هم رئيس جمهور بيست ميليونى خودش لايحهاش را پس مىگرفت فراموش کردهايم؟ فکر مىکنم همه از طرفداران معين تا طرفداران تحريم در اين مورد هم عقيده هستيم که اينبار۲۰ ميليون رأى فقط با معجزه امکان پذيراست ( حتا تقلبى در آن حد هم نياز به معجزه دارد!) اگر اين معجزه رخ داد خوب خود نشان از کرامات آقايان دارد. ولى اگر رخ نداد آيا جز ايناست که فرد منتخب بايد خيلى قدرتمندتر از خاتمى باشد تا همين حد اقلها را ادامه دهد؟ و همين مشروعيت که نه، ژست دموکراسى را زير سؤال نمىبرد؟ يعنى هنوز هم در جامعه ما زور حرف اول را مىزند نه رأى مردم! اى کاش نامزدى بود که با همان ۲۰ ميليون رأى مىآمد و به پشتوانه همان ۲۰ ميليون رأى همين حد اقلها را تأمين مىکرد. همه مىدانيم که اين نشدنىاست. حال فرض کنيد رأى ندهيم و يا بهتر بگويم به معين رأى ندهيم. حالا چه مىشود؟ حکومت يک دست مىشود؟ آمريکا حمله مىکند؟ براى پيشگيرى از حملهى احتمالى آمريکا، پيشنهاد مىکنم يک راهپيمايى ميليونى انجام بدهيم. چون فکر نمىکنم آمريکايىها اينقدر احمق باشند که بر اساس نتايج انتخابات ما تصميم بگيرند. اما براى يک دست نشدن حکومت بياييد قوهى مجريه را به رفسنجانى بسپاريد. رفسنجانى سياست مدار است و لوازم تداوم حکومتش را مىداند. اتفاقن از پس آمريکايىها هم بر مىآيد. حتا اگر لازم باشد مثل عمروعاص کشف عورت مىکند. دراين صورت دست کم از حماقت هاىدارودستهى توکلى در اقتصاد در امان خواهيم بود. ضمن اينکه ببينيد در اين دوره کسى نمىتواند عقبگرد کند. رفسنجانى ممکن است به آزادىهاى فرهنگى اعتقادى نداشته باشد، ولى نمىتواند جلوى آنچهرا هست بگيرد. مثلن مير حسين هم که بيايد نمىتواند همان سياستهاى اقتصادى زمان جنگ را تکرار کند. آمدن رفسنجانى نياز به مشارکت مردمى ندارد و اگر من و شما هم رأى ندهيم رأى مىآورد و اينطورى نه سيخ مىسوزد نه کباب! هم ما با رأى ندادن «نه» گفتهايم و هم حکومت يک دست نشدهاست. من نمىگويم به رفسنجانى رأى بدهيد. من مىگويم اگر مجبور شديد رأى بدهيد به جاى رأى سفيد اسم رفسنجانى را بنويسيد. و به دوستان عزيز يک توصيه خاضعانه دارم که اگر تصميم به رأى دادن نداريد شما را به خدا به جاى رأى سفيد، شناسنامهتان را سفيد نگه داريد. اين ديگه کمترين هزينهايست که براى توقعاتمون بايد بپردازيم. اگر جرأت اين کار را نداريد، سر جاتون بشينيد، و ديگه حرف نزنيد يا به همون عمرو عاص رأى بدهيد. ---------------------------------- Comments
پيامبرى که نمىميرد (۲) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نيما قديمى
مسيح (ع) زنده است و از طريق نزديکى و اتصال روحى به او مىتوان به خدا رسيد. از ديد مسلمانان هم از طريق پيامبر اسلام (ص) مىتوان به خدا رسيد: به معراج برآييد چو از آل رسوليد رخ ماه ببوسيد چو بر بام بلنديد تعطيلى نبوت هرگز به معنى تعطيلى تجربههاى دينى نيست، کما اينکه على (ع) در نهج البلاغه مىگويد: «همواره خداوند، بندگانى دارد که در فکرشان و در عمق عقلهايشان با آنان سخن مىگويد.» شأن ديگرى از نبوت ولايت است همچنانکه مىفرمايد: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» (بقره-۲۵۷) اصولن در تمامى تجربههاى روحى، ما ورايى و عرفانى (و دينى) به نقش رهبر و پيشوا تأکيد فراوان شدهاست. ادبيات عرفانى ما پراست از عبارتهايى شبيه پير، شيخ، ولى، مريد، سالک و … در طريق سلوک، شخص نمىتواند خودسرانه عمل کند و بايد دست ارادت به شيخى از مشايخ بدهد: سايه رهبر به است از ذکر حق يک عنايت به که صد لوت و طبق وظيفه مريد در مقابل رهبرى که ولى خداوند است، اطاعت محض است. به قول غزالى رهبر اگر خطا کند و مريد از او اطاعت کند بهتر از آن است که مريد اعتراض کند و او بر جاده صواب باشد. دست گير و رهبر اصلى در چنين تجربههايى روح بزرگ پيامبران و ائمه است؛ که هميشه زنده هستند و مؤمنان را تنها رها نمىکنند: پس به هر دورى وليى قائم است تا قيامت آزمايش دائم است مهدى و هادى وى است اى راهجو هم نهان و هم نشسته پيش رو اما: کيست مولا آنکه آزادت کند بند رقيت ز پايت بر کند تجربه دينى يعنى کشف شهودى و درک حضورى تجلى بارى و اين جهان و ما فيها نيست جز مظهر خداوند. البته پارهاى از موجودات، مظهر پارهاى از اسماء الهى هستند و «اسم اعظم» يا «انسان کامل» (به تعريف دست راستى) مظهر همه اسماء الهى است. پس براى درک حضور بايد سراغ انسان کامل رفت. پنهان بودن اسم اعظم و برگزيدن آن در علم غيب تنها به سبب بى تعين بودن آنست که موجب مىگردد کسى به آن دست نيابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت ديگر نشانى از مخلوق نيست.(آن را که خبر شد، خبرى باز نيامد!) اين دين را مقايسه کنيد با آن دين يتيم. دينى که پيامبرش هميشه زنده است و پيروانش لحظهاى از وجود مبارکش بىنياز نيستند؛ کجا و کتاب هايى که خران حملش مىکنند و به اسم دين مىفروشند کجا ؟! پيامبر در نقش اجتماعى خود نيز از همان ولايت معنوى استفاده مىکردند و مسلمانان صدر اسلام موظف بودند بى چونوچرا از ايشان اطاعت کنند. و اين همان شأن نبوت است که با رحلت پيامبر (ص) و به دستور اسلام براى هميشه خاتمه يافت. يعنى مسلمانان دستور گرفتهاند پس از پيامبر از هيچ کس ولو حجت خدا روى زمين، اطاعت بى چون و چرا نکنند. بله «من کنت مولاه فهذا على مولاه» بى شک به همان ولايت معنوى اشاره دارد و حتا با پذيرش نظر شيعه مبنى بر رهبرى سياسى فرزندان على (ع)، نبايد فراموش کرد که آن بزرگواران در همان زمان محدودى که به حکومت دست يافتند - يا جنگ و صلح نمودند و يا وليعهدى را پذيرفتند- هرگز توقع اطاعت بى چونوچرا از مردم نداشتند و بر عکس در معرض سؤالها و انتقادهاى فراوان بودند و کسى مخالفانشان را به کفر محکوم نکرد! بله اگر جمع، مخاطب پيامبر باشد، دين يک نظام اجتماعى مدون -متن دينى- مى شود که جاى پيامبر را مىگيرد. وازاينرو مىفرمايد « آيا اگر پيامبر کشته شود يا بميرد، شما از عقيدهى خود باز مىگرديد؟» (آل عمران-۱۴۴) ولى مسلمانان بعد از او نبايد از هيچ خليفه يا ولى فقيهى که ادعاى نبوت مىکند پيروى کنند، که به نص اسلام، کفر است. حکومت ولى خداوند پذيرفتنى است ولى نه ولايت او. بر عکس فردى که خود را به دست پيامبر بسپرد پس از معراج و در بازگشت، تجربههاى خود را به زبان روز- چه بسا چون سهراب به شعر نوى پارسى- براى اطرافيان بازگو خواهد نمود و هرگز داعى کذب نبوت نخواهد نمود. ------------------------------------------------- Comments
يک کم فوتبال از نوع فانوسى ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رحيم مخكوك
اين كه على دايى در زمين فوتبال آدم تندخويى است، درست. تمام كسانى كه بازى او را در دانشگاه صنعتى از نزديك ديدهاند ميدانند كه او در زمين بازى يك جنگندهى به تمام معنى است. البته از هم او محبت و مهربانى هم ديدهاند. در زندگى عادى و روزمره و در كنار زمين ورزش. توى رختكن و توى زمينهاى ورزشى. من خود نيز از نزديك محبت او را ديدهام. اين كه تيم ملى ايران از پروين پاطلايى خاطرههاى فراوان شيرين و تلخ به ياد دارد هم درست. روزگارى ملتى با شادى او در زمين شاد شده و با ناراحتياش ناراحت. من خود از نزديک تمرين او با بچه هاى تيم ملى صمد مرفاوى و على دايى را ديده ام و انصافا که بازى اش حتى در اين سن حرف ندارد. اما نميشود فراموش كرد كه او آدم قدرتطلبى است. براى تيمش پرسپوليس هم خيلى كارها كرده و خيلى كارها هم حاضر است بكند كه شايد با اخلاق جور در نيايد. همين هم بود كه روزگارى كه پروين مربى تيم ملى بود بيشتر بچههاى تيم ملى از پرسپوليس بودند و يا به پرسپوليس ميآمدند. بعضيها پيازداغ اين ماجرا را زياد ميكنند و اسم اين را ميگذارند مافيا در فوتبال. من چنين نميگويم و فقط ترجيح ميدهم بگويم به برخى كارهايش اعتراض دارم. اين كه دعواى اين دو قهرمان اسطورهاى فوتبال ايران دقيقا از كجا شروع شده است مهم نيست. به گمانم واضح است كه رفتار قدرتطلبانهى پروين و تندخويى دايى در اين بين نقش اساسى را داشته است. حالا اين كه دايى حرمت بزرگتر را نگه نداشته است هم جاى صحبت فراوان دارد اما يك چيز هست كه اعصاب من را بد جورى خرد ميكند. عدهاى بسيج شدهاند كه دايى را نه در زمين بازى كه به نامردى ترور كنند. در بازيها هر وقت توپ زير پاى او ميروند هو ميكشند، بدترين فحشهاى عالم را نثارش ميكنند و انواع و اقسام فشارهاى روانى را بر او تحميل ميكنند. در حال حاضر دايى نه ميتواند ايران را ترك كند و نه ماندن در ايران برايش وضعيت راحت و قابل تحملى است. در يك شرايط متعادل او به تدريج كه سنش بالاتر رود بدون هيچ مشكلى بايد بتواند با تيم ملى خداحافظى كند. با وضعيت فعلى اين كار هم براى او ممكن نيست. عدهاى دارند كسى را که افتخار فوتبال اين كشور است و نام فوتبال ايران را با ركورد شكنياش در گل زنى و با اولين حضور يك ايرانى در بوندسليگا در دنيا مطرح كزده است زير بدترين فشارها قرار ميدهند. اين كار با هر دليلى باشد از مردانگى به دور است. شايد فقط مسئولين بلندپايهى ورزش و ريش سفيدانى مثل مهدى ابطحى كه مرد اخلاق فوتبال ما بود بتوانند دست اين دو را در دست هم بگذارند و نگذارند مسايل حاشيهاى خاطرهاى تلخ از اين دو قهرمان در ذهن مردم گذارد. فراموش نكنيم كه عامهى ملت از همين دوستيها و دشمنيها درس مدارا و يا خشونت ميگيرند. بايد كارى كرد. ----------------------------------- Comments
رفتار اصلاح طلبان،شکل و محتوا یادداشتی بر «شهرآشوبان خیال پرداز»،سعید حجاریان ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سید سام الدین ضیائی
اگر چه به نظر میرسد خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی قصد فریب مردم را با شعار «جامعه مدنی» و «مردمسالاری» نداشتهاند، اما در عمل نشان دادند که دلبستگی عمیق و ریشهداری به مبانی فکری ــ فلسفی مدرنیته و به تبع آن دموکراسی و جامعه مدنی ندارند.به ویژه آن که نگاه کلامیشان به دین آنان را از برخی رفتارهای مدرن و دموکراتیک باز داشته است. رویکردهای آنان در برخورد با حرکتهای ضد دموکراتیک آن سو، گرچه به زبان شکل و شمایلی مدرن داشت، اما در عمل تحت تاثیر محتوای منش سنتی آنان استحاله شدهاست. نمونههای بسیاری از نمود رویکردهای به ظاهر مدنی اما سنتی در رفتار و روابط رئیس جمهور خاتمی و نمایندگان مجلس ششم مثال زدنی است، حتی بنیانگذار جمهوری اسلامی نیز در پاریس مدعی شد جمهوری و دموکراسی مورد ادعا همان جمهوری در کشورهای دیگر و یک دموکراسی واقعی است، اما یس از منصرف شدن از استقرار در شهر مذهبی قم، سنتی که در عمق اندیشهاش ریشه داشت و پای خدا و اسلام را به میانه میکشید او را از وعدههای مترقیانهاش دور کرد. رئیس جمهوری اصلاح طلب اما پیرو خط امام نیز در رفتاری دموکراتیک از «ملت» و حقوق مدنیاش گفت و دیری نپایید که به نفع «نظام» و «امام» عقب نشست و ملت را رها کرد. چه او نیز دلبستگیهای سنتی مذهبی و انقلابی و ارادت به امام و مرادش را نتوانست فراموش کند. خاتمی حتی با آن که میدانست تفاوت ره از کجا تا به کجاست، خود و اقتدارگرایان و ملتی را به همان دلیل ریشه دار، فریب داد و «جامعه مدنی» را به «مدینه النبی» تنزل داد. «مردمسالاری دینی»اش نیز تنها برای فرار از همان ریشههایی بود که به سختی گرداگرد اندیشهاش را گرفتهاست و از به کارگیری ابزار دموکراسی محض منعش میکند و عذابش میدهد. مجلسیان دوره ششم در جدیترین حرکت در فرم مدرنشان، یعنی «تحصن» جنجال برانگیزی که البته نشان از جسارت و آزادگی برخی نمایندگان داشت، به جای اعتراض و پای فشردن بر یک کلام، آن هم «نقض حقوق مدنی» انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان، از سابقهی جبهه و جنگ و خانوادهی شهید و سوابق انقلابی و خط امامی و سپاهی بودن رد صلاحیت شدگان سخن گفتند و در آتشیترین نطقها بزرگترین پرسش این بود که مگر میتوان چنین کسانی را رد صلاحیت کرد؟! و بیشترین اعتراض بر پایمال شدن خون شهیدان و انحراف از راه امام راحل و خدشهدار ساختن قلب مهدی قائم! بدینترتیب نمایندگان جامعه مدنی نیز در ادامهی این شکل مدرن، محتوای تفکر سنتی خود را رو کردند. تئوریپرداز شماره نخست اصلاحات حکومتی «سعید حجاریان» ـــ که نگارنده احترام ویژه خود نسبت به وی در راهبرد جنبش را کتمان نمیکند ـــ نیز، کسی است که ییش از این دهها یادداشت وزین منطبق بر فلسفهی نوین سیاسی، مبتنی بر دموکراسی در راهبری جنبش اصلاحات مدنی نوشته بود. «جمهوریت، افسون زدایی از قدرت»اش به جای ماندنی است. او حتی به عنوان ابزار تهدیدی، از نافرمانی مدنی تا خروج از حاکمیت و رفراندوم گفته بود. شکست اصلاحات به شیوه پیشین را رسما اعلام کرده بود؛ اما وقتی «نظام» منتسب به «امام» را ــ که خود، خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی در کنار اقتدارگرایان در دایره قدسیاش قرار میگیرند ــ در آستانهی تهدید جدی میبیند، همهی توصیههایش برای پیشبرد مدنیت فراموش میشود. صفات ناپسند غیر مدنی سنتگرایان را که روزگاری خود به عنوان ابزار انقلابی از آنها سود میجست و پس از تحول فکری و تجدید نظر در عمل، از آن برائت جسته بود، بار دیگر به کارشان گرفت. حجاریان، پس از برخوردهای «انقلابی» به شیوهی ماههای نخست انقلاب اسلامی و روزهای تسخیر لانه جاسوسی در ماههای اخیر با اپوزیسیون پیشنهاد دهندهی رفراندوم، گویا به عنوان یک پیرو خط امامی اصیل در آخرین یادداشت خود با عنوان «شهرآشوبان خیال پرداز» چنین میگوید: «شهرآشوبان خیال پرداز افرادى هستند كه فكر مىكنند مىتوانند با اراده خویش تغییرات عمدهاى در ساختار سیاسى و اجتماعى ایجاد كنند. رادیكالیسم و ارادهگرایى دو ویژگى عمومى این گروه افراد است». حجاریان که سعی میکند تا همان ژست و فرم مدرن را در گفتار حفظ کند، بی اعتراف به این که خود نیز در این دسته از خیال پردازان قرار میگیرد، هرچند شهرآشوبی نکردهباشد، ادامه میدهد:«در ایران نیز چه پیش از انقلاب اسلامى و چه پس از آن ما شاهد تشكیل فرقهها و جنبش هاى شهرآشوب بوده ایم كه عمدتاً از این زاویه كه رابطه و تناسبى میان هدف و وسیله برقرار نمىكنند دچار نوعى «ناعقلانى گرى» هستند».او در ادامه از آسمان جامعهشناسی و ریسمان فلسفه ی سیاسی به هم میبافد.از یاغیگرایی تا باندهای مافیایی و منجیگرایان میگوید. از حجتیهایها و مجاهدین خلق تا مارکسیستها را در دایرهی شهرآشوبان خیالپرداز قرار میدهد و از سکتاریستی(جدای ازمردم) بودنشان میگوید تا نتیجه بگیرد که:«امروزه هم كم و بیش ما با مشكل ناعقلانى گرى سیاسى روبه رو هستیم.» و هخا،آن مردم روانپریش را با امضا کنندگان فراخوان ملی برگزاری رفراندوم که گویا با همهی خنده دار بودن این پیشنهاد ــ به زعم ایشان ــ خار چشم شده است، مقایسه کند. وی در ادامه میگوید: «البته موضوع رفراندوم قبلاً هم در مجلس ششم طرح شده بود اما آن رفراندوم به اتكاى راى مردم به پارلمان و براى هدفى پایین تر از حد مقدورات بود یعنى ابزار بزرگتر از هدف بود اما رفراندومى كه در سال ۸۳ مطرح شد هدفى بزرگتر از ابزار خود داشت.» ولی توضیح نمیدهد که با آن ابزار بزرگ در سایهی نظام ولایت به کدام هدف رسیدند که به آن حرکت بی نتیجه نخندیم و حرکتی را که در ابتدای راه است مضحک بنامیم! مغز متفکر اصلاحات در سه جمله ی آخر یادداشت، سعی میکند تا این همه شهر آشوب خیالیرداز را یک عده خشونت خواه و البته سنت گرا بخواند و این سوییان یعنی اصلاحگرایان حکومتی را عقل گرا و لابد مدرن بنامد. او یادداشت را چنین به پایان میرساند:« كار خیال پردازان مشت زدن به دیوار است. در زندان كسى كه از وسعت و مقاومت سلول خود و ساختمان زندان آگاهى نداشته باشد در دایره جبر گرفتار مىشود حتى اگر مشت به در و دیوار بكوبد. اما آن كه مى داند كجا مى توان نقب زد و كجا مى توان فرار كرد برنده است نه كسى كه كله اش را به دیوار مىكوبد.» همهی تلاش حجاریان در یادداشتهای اخیرش که مدتی است بوی سرمقالههای«کیهان» میدهد و اگر به نام نویسنده توجه نکنید به یاد شریعتمداری از نوع متفکرش و شاید کسی مانند محبیان میافتید، انگ چسبانی به هر کسی است که جز او و همفکرانش، حرفی دیگر برای گفتن داشته باشند. البته از نوع مودبانهتر و مزین به کلمات مدرن.همان ترفند قدیمی ــ اما با پوششی نو ــ که در جنبش مشروطیت، هر که را که از آزادی و مشروطه حرف می زد،بابی و بهاییاش میخواندند. از سال ۱۳۲۰ تا پیروزی انقلاب ۵۷،هر که از مبارزه با استبداد و استثمار و امپریالیسم دم میزد، تودهای میشد. پس از انقلاب نیز هر که مخالف باورهای همین دوستان مدعی سخنی گفت، لیبرال و منافق نام گرفت و اگر از چشمانداز جهان آینده چیزی نوشت، نوکر آمریکا لقب یافت و ...تو گویی تاریخ مکرر است، پس از خرداد ۷۶،همهی آن افتراهای پیشین که روزی بر دیگران بسته میشد، از آن سوی حاکمیت تقدیم حضور همین دوستان اصلاحگرا شد، وقتی از قانون و مدنیت گفتند.محارب و مرتد نام گرفته، یزیدی شدند و بر باد ده انقلاب و ضد ولایت فقیه! آن روزها، همین دوستان اصلاحطلب تئوری پرداز وقتی هدف انگزنیها بودند، حقیر انگاشتن آرای مردم از سوی جناح مقابل را بازگشت به استبداد خواندند. اما همین که «نظام»ی را که «امام»شان بنیان نهاد در خطر دیدند، به زبانی دیگر، همان سخنان سال های ییش از تغییر شکلی فکری خود را تکرار میکنند. انگ میزنند.میترسانند و به بیانی تهدید میکنند! آسمان و ریسمان انقلاب و اصلاحات را به هم میبافند تا حق حاکمیتی را که بر اساس اصل ۵۶ قانون اساسی خودشان، حق ملت است، همچنان در انحصار داشته باشند! چه، راه «امام»،«نظام»،«اسلام» و آن چه بر قلبشان میکوبد و ول کن هم نیست، در خطر است! ----------------------------------------------- Comments
انتخابات به عنوان يکى از دستاوردهاى بزرگ دنياى مدرن، انتقال قدرت را بطور منظم و بدون استفاده از حق موروثى در يک دودمان، ميسر ساخته است. مراسم انتخابات صحنه مبارزهاى است که در آن حل اختلاف گروههاى رقيب، بطور صلحآميز امکان پذير شده است. اعتقاد به اينکه هر فرد يک رأى دارد، در نهايت به فرودستان جامعه اين فرصت را مىدهد که دست کم بخشى از حقوق خود را از چنگ فرادستان باز پس گيرند. انتخابات اما در پيشرفتهترين دموکراسىها هم تنها کارکردى فرهنگى-روانى براى نخبگان داشته است. حق رأى با القاى توهم برابرى و مساوات، به تودهها اين اطمينان را مىدهد که اختيار در دست آنهاست و آنها مىتوانند رهبران خود را انتخاب کنند؛ در حالى که ابزارهاى اصلى قدرت هميشه در دست نخبگانى است که ديده نمىشوند. مهندسين در صنعت بين دو نوع ماشين تفاوت قايل هستند: batch (تک مرحله اى) و continues (مستمر). يک مثال ساده در نانوايى هاى سنتى اين تفاوت را به خوبى نشان مىدهد. نان بربرى به روش تک مرحله اى پخته مىشود و نان تافتون به روش مستمر. اگر به کارخانه دموکراسى با رأى گيرى متناوبش نظرى بيفکنيم، خود را با يک ماشين تک مرحلهاى، مواجه مى بينيم. در اين کارخانه به مردم اجازه داده مىشود تا در زمانهاى معينى از ميان نامزدها فرد يا افرادى را انتخاب کنند. بعد از اين مراسم پرشور دوباره ماشين دمو کراسى متوقف مىشود. ولى ماشين مستمر نخبگان همچنان به کار خود ادامه مى دهد… اين واقعيت را اضافه کنيد به رأى گيرىهاى بعضن تک نامزدى با نتايج حيرت انگيز ۹۸ درصد به بالا در کشورهاى عقب افتادهاى چون منطقه خاورميانه تا ضعف مدعاى پوچ دموکراسى آشکارتر شود. حتا بسيارى از انقلابهاى خونين يا مخملين هم به جابجايى در سطوح حاکمان واقعى نمىانجامد. بله انقلابهايى مثل انقلاب فرانسه و روسيه گروهى از نخبگان پشت پرده را به زير آورد و گروهى از نخبگان جديد را به حکومت رساند. ولى انقلاب ايران جز جابجايى در نمادهاى ظاهرى حکومت تأثيرى نداشت. برعکس واکنش وا پس گرايانهاى بود در برابر امکان جابجايى نخبگان در جامعه. بازار يکى از اين گروه نخبگان است که با انقلاب مشروطه به قدرت رسيد و با انقلاب اسلامى موقعيت خود را که با خطر مواجه شده بود، دوباره تثبيت نمود. به اين همه اضافه کنيد نقشى را که انتخابات پس از انقلاب در ايران پيدا کرده است: در جمهورى اسلامى خروجى ماشين دموکراسى مهم نيست، بلکه ورودى آناست که اهميت دارد. نمايش انتخابات تکرار خاطرات راهپيمايىهاى شورانگيز دوران انقلاب است. حضور هر چه گسترده تر مردم در انتخابات مشت محکمى است بر دهان کسانى که خيال بازگشت آمريکايىها را در سر دارند. بازگشت از روى فرش قرمز يا قرمزى خون مردم بى گناه! خروجى ماشين دموکراسى در کشور ما اينقدر بىاهميت است که حتا گروهى با بيست ميليون رأى کارى از پيش نبردند و باز هم همنوا با همانها که دراين هشت سال سد راهشان بودند دم از مشارکت مردم مىزنند اينبار چون امريکايىها را پشت دروازههاى شهر مىبينند. ولى البته ورودى ۲۵ ميليونى صندوق رأى مدتى اروپايىها را به تأمل واداشت! همه چيز اما به نمادهاى بيرونى اين نمايش (خندهدار) دموکراسى ختم نمىشود. همان خرده نخبگانى که با انقلاب از دسترسى به لايههاى فوقانى حکومت بازماندند، به تدريج تجديد سازمان يافته و سالهاست نامزدهاى يقه سفيد خود را روانه کارزار ساختهاند. باز هم تأکيد مىکنم اهرمهاى واقعى قدرت در دست نخبگانى است که اگر موقعيت خود را در خطر ببينند، شاه را به نفع امام بيرون مىکنند و چه بسا ژنرالهاى امريکايى را هم با آغوش باز بپذيرند. صرفنظر از اينکه نماد ظاهرى قدرت به دست چه کسانى خواهد افتاد- خروجى صندوق رأى يا خداى نکرده ماشين جنگ، بد نيست به نخبگانى بينديشيم که اهرمهاى واقعى قدرت را در دست خواهند گرفت. نخبگانى از قماش بازار يا تکنوکراتها؟
زبان آدمى ــــــــــــــــــــــــــــــ رحيم مخكوك
اگر در يك كشور خارجى مشكلى داشتيد و كسى به شما نزديك شد و جملهاى بر زبان راند: - اگر آن قدر قشنگ حرف زد كه نخواستيد جملهاش تمام شود، بدانيد كه ايتاليايى است. - اگر فكر كرديد دارد شما را دعوا مىكند بدانيد آلمانى است. - اگر فكر كرديد دهاتى است، بدانيد فرانسوى است. - اگر احساس كرديد انگليسىاش خيلى خوب است و به او حسوديتان شد، بدانيد انگليسى است. - اگر هيچ احساسى به شما دست نداد بدانيد سوئدى است. - اگر فكر كرديد با يك جوات خراب معرفت جنوب شهر صحبت مىكنيد، شك نكنيد كه آمريكايى است. - اگر آن قدر با هيجان حرف زد كه ياد گاوبازى افتاديد بدانيد اسپانيايى است. - اگر يك كلمه هم نفهميديد چه مىگويد، ژاپنى است. - اگر احساس كرديد موقع حرف زدن دارد التماس مىكند و احتمالا دنبال مادرش مىگردد، هندى است. - اگر فكر كرديد دارد براى شما تاريخ قديم را تعريف مىكند، بدانيد يونانى است. - اگر احساس كرديد موقع حرف زدن دارد جان مىكند بدانيد روس است. - اگر احساس كرديد دارد شما را موعظه مىكند بدانيد دارد لاتين حرف مىزند. - اگر چشمانش بادامى بود، بدانيد كه خيلى دوست دارد به شما كمك كند و دارد حداكثر تلاش خود را مى كند اما شك نكنيد كه در اين كار موفق نخواهد شد. - اگر فكر كرديد دارد برايتان قرآن مىخواند بدانيد عرب است. - اگر مطمئن بوديد دارد سرتان كلاه مىگذارد مىتوانيد به او بگوييد سلام هموطن! ;-) - اگر يك كلمه حرف راست نگفت طورى كه خودش هم فهميد كه شما هم فهميدهايد دروغ مى گويد مطمئن باشيد كه قاضى مرتضوى است. - اگر حرفهاى خوشگل زد ولى كارى نكرد و با لبخندش شما را كشت بدانيد خاتمى است. - اگر توى سرتان دنبال چراغ گشت و يك طناب حلقوى دستش بود دقيقا اندازهى گردنتان مىتوانيد مزهى داروى مصلحت نظام را از او بپرسيد. - اگر از تروريسم صحبت كرد بوش است. - اگر همان حرفهاى قبلى را زد فقط جاى ترور گفت جهاد، بنلادن است. - اگر احساس كرديد حرفهايش بر دلتان مىنشيند و برق صداقت را نيز در چشمانش ديديد به سرعت با او ازدواج كنيد (البته قبل از آن جنسيت طرف را بپرسيد، ضررى ندارد) - اگر قيافهاش به تدريج وحشتناك شد، آن قدر كه آرزوى مرگ كرديد، بدانيد كه آرزوىتان درجا برآورده شده است. او عزرائيل است. - اگر قيافهاش به تدريج خوشگل شد، آن قدر كه خواستيد با او پرواز كنيد، باز هم آرزوىتان برآورده مىشود. عزرائيل را ملاقات كردهايد. - اگر ديديد دارد چرند و پرند مى گويد و زمين و زمان را به هم مىبافد و دستبردار هم نيست، بدانيد رحيم مخكوك است! ----------------------------------- Comments
پيامبرى که نمىميرد (۱) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نيما قديمى
در نوجوانى، همزمان با دوران جنگ، خوابى تکرارى بود که چندين بار ديدم. مضمون آن خواب چندان مهم نيست، مهم ايناست که پس از چند بار به تقارن غمانگيزى پى بردم. درست فرداى هر شبى که آن خواب را مىديدم، خبر شهادت دوستى صميمى را دريافت مىکردم. خوب تجربه آنچنانى نيست، ولى رؤياى صادقه وجود دارد و يکى و از کوچکترين تجربههاى دينى است. داستان معروف خوابى که در آن ابراهيم به قربانى کردن تنها فرزند دلبندش مأمور شده بود، از نمونههاى عالى اين تجربه است. آنچه بر هاجر بين صفا و مروه گذشت يا بر موسى در ميقات و محمد (ص) در حرا و يا اوج آن در معراج گذشت همگى نمونههايى هستند از تجربههايى که بىشک دينى هستند و در مقوله ديگرى نمىگنجند. عبادات محضه چون نماز و حج حتا در شکل نمادينشان تمرينهايى براى درک تجربههاى واقعى دينى هستند. متن دينى- منظومه فکرى و تاريخى پيامبر- مشتمل بر دو بخش است، گزارشهاى توصيفى يا انشايى از تجربههاى آسمانى پيامبر و ديگرى خبرها و امرونهىهاى پيامبردرفضاى زمينى پيرامونش - جامعه انسانى با جغرافياى زمانى، مکانى و فرهنگى خاص. اجازه دهيد اين دو بخش را جداگانه وارسى کنيم. گزارش يک تجربه شورانگيز هرچههم شيوا بيان شود، جايگزين حسى که از تجربه مستقيم آن تجربه حاصل مىشود، نخواهد شد. حد اکثر اين هيجان را در مخاطب ايجاد مىکند که خود به تکرار آن تجربه بپردازد. وصف شنيدارى يا ديدارى يک رابطه جنسى، مخاطب را تحريک مىکند، حتا اگر اين تحريک باعث انزال شود، لذت حاصل با اوج لذت بازيگران اصلى قابل مقايسه نيست! شور حاصل از گزارش بازىهاى عارفانه جايگزين حال عارفان نمىشود. بارى، پيامبر دستوراتى صادر و آداب و رسومى وضع مىکند تا پيروان را در مسير اين معراج قرار دهد. اگر هم قوانينى در امور زمينى وضع مىکند براى هموار سازى راه آسمان است. عبادات محضه و احکام فقهى و پند و اندرزهاى اخلاقى همگى دراين راستا هستند. بله پيامبر رهبرى کاريزماتيک جامعه را هم به عهده دارد و حتا از تجربه دينى خود- وحى در اين نقش استفاده مىکند ولى اين درست همان بعدى از ابعاد نبوت است که با رحلت پيامبر اسلام مهر خاتميت مىخورد. گو اينکه شيعه در اسلام به تداوم اين رهبرى کاريزماتيک با عنوان «امامت» قايل است؛ اما رهبرى امام عرفى است نه دينى! بماند که با غيبت امام زمان، باز با خلأ رهبرى کاريزماتيک مواجه شدهايم. براى توضيح اين نظريه بايد نقش پيامبر در تجربههاى دينى را بيشتر بررسى کنيم. ------------------------------- Comments
«تلخ شيرين!» ننگ بشر(استقبال از شعر پارسا صائبی) ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سيد سام الدين ضيائی
پيش از خواندن «ننگ بشر»،ييشنهاد می شود «مجلس هفتم» از پارسا صائبی را حتما بخوانيد و نيز پيش از ورود به طنازی، عرض کنم شعر که میگويی، آن هم طنز و تلخ، و در غالب سنتی، گاه که احساس، قليان میکند و بر عقل میچربد ــ به ويژه اگر قافيه هم تنگ آمده باشد ــ به جفنگ میآيی! در استقبال از شعر اين دوست نازنين شکرشکنم هم البته به جفنگ آمده و کمی بیانصاف شدهام! به هر حال شعر است ديگر!
«به ياد شهيد زندهی آزاديخواه، س.ع. دشمن شناس»
اين صائبی از روز ازل مايهی شر بود، ديدی چه خبر بود؟ ناگفته نماند قلمش شهد و شکر بود، ديدی چه خبر بود؟
نه! جان من از مجلس هفتم چه بديدهست، کاين گونه پريدهست اندر وسط مجلس و شمشير کشيدهاست، بس روده بريده ست!
تيری که بزد بر دل حداد خطا رفت، البته به جا رفت! پوشيده بگويم هدفش جای دگر بود! ديدی چه خبر بود؟
اين دوره و آن دوره چه فرقست برادر؟ هر دوست برابر شايستهی بی شائبهی شير سماور، هم اگزوز خاور
چار و شش و هفتش همه چون نيک ببينی، جز تا نوک بينی آينده ی اين ملک نديدند اگر بود، ديدی چه خبر بود؟
جز چند نمايندهی بیباک و فداکار، آزاده و هشيار آن مجلس اصلاح طلب هم نه مثل بود! آن نيز فشل بود!
چون خاتمی آن سيد خندان عقب رو! البت به ادب رو! هم او که به چوگان سخن از همه سر بود! ديدی چه خبر بود؟
ای وای وطن وای وطن وای وطن وای، ای وای وطن وای! در حسرت لاهوتی و عشقی و بهاريم، از تو گله داريم
گر صائب لاهوتی و عشقی و بهاری، بايد بنگاری: جمهوری اسلامی ما ننگ بشر بود! ديدی چه خبر بود؟! ------------------------------------------- Comments
دربارهي شركت در انتخابات و راي دادن به دكتر معين (3) _________ آرمين راد
عزيزاني كه دو نوشتهي قبلي اول و دوم را خواندهاند و يا به نحوي پاسخ دادهاند چند گروهاند: 1) گروهي كه معتقدند نظام اصلاحناپذير است: عقيدهي اين عزيزان را بايد به اين ترتيب شفافتر بيان كرد: نظام را نه ما و نه هيچكس ديگر نميتواند اصلاح كند. چون قاضي مرتضوي خيلي بيچشموروست و اينترنت در ايران فيلتر دارد و ما هيچ كاري جز غصه خوردن و فحش دادن نميتوانيم بكنيم پس ما بار خود برميداريم و سر خويش ميگيريم و ميرويم و به اين اميد ميمانيم كه يك معجزه رخ دهد و يا ملت نفهم سر عقل بيايند و انقلاب كنند و يا نظام نفهم جمهوري اسلامي زير فشار و يا هر چيز ديگري تن به انتخابات آزاد دهد. هيچ مكانيسم عملي هم براي اين فشار مشخص نميكنيم و حاضر نيستيم هيچ هزينهاي بپردازيم و فقط اصرار ميكنيم كه نبايد راي داد. در جواب به اين عزيزان بايد گفت كه نافرماني مدني با قهر كردن فرق دارد. 2) گروهي كه معتقدند راه اصلاح نظام اين است كه به نشانهي اعتراض راي ندهيم: اين عزيزان راهي را براي اعتراض برگزيدهاند كه بيش از همه همانها كه با آنان دشمني ميورزند از آن نفع ميبرند. اگر من به نحوي اعتراض كنم كه بيش از همه دشمنم از آن نفع ببرد و تماميتخواهان به قدرت بيشتري دست يابند اين چه اعتراضي است؟ نظام جمهوري اسلامي همين الان هم با بحران مشروعيت روبهرو هست ولي اين كه 70 درصد واجدين شرايط پاي صندوق بروند يا 45 درصد تاثير چنداني در پررويي قاضي مرتضوي ندارد. اگر دوستان راهي سراغ دارند كه اين درصد را بتوان به زير بيست درصد – در كل كشور و نه فقط تهران - رساند من حرفهايم را پس ميگيرم و كامل در خدمت خواهم بود. 3) گروهي كه معتقدند به جاي معين بايد به هاشمي و يا مهرعليزاده راي داد: ترجيح ميدهم بحث با اين عزيزان را از اين مقاله جدا كنم. در هر صورت با كساني كه با مهرعليزاده موافقند مشكلي ندارم و در مورد هاشمي فعلا بحثي نميكنم هر چند با ايشان نيز مخالفم. 4) گروهي كه استدلالات اين حقير را كودكانه ميدانند: اين عزيزان كه تعدادشان هم كم نيست به دليلي كه بر من روشن نيست به جاي استدلال و رد كردن دلايل مطرح شده و ارائهي راه حل بهتر حكم به كودك بودن و بيعقل بودن اين حقير ميدهند. در برابر اين گروه هيچ دفاعي ندارم فقط از صميم قلب خواهش ميكنم پس از تمسخر اندكي هم استدلال كنند و راه عملي ارائه كنند. باور كنيد كه در اين بحث بيش از اين كه قصد قبولاندن نظر خودم را داشته باشم به يافتن راه حل بهينه فكر ميكنم و از تمام عزيزان تقاضا دارم در اين راه همكاري كنند.
با خواندن نظرات تمامي عزيزان احساس كردم هيچ كس نميخواهد به اين سوال پاسخ گويد كه فايدهي راي ندادن چيست؟ من هم ميدانم كه اين يك اعتراض است و البته من خودم بيش از همه اعتراض دارم اما لطف كنيد مشخص كنيد كه اين اعتراض در دنيايي كه تمام قدرتها به فكر خوداند و كسي دلش به حال ما نسوخته است چه فوايد عملي براي ما دارد و مثلا چه كمكي به بهبود آزادي بيان در ايران ميكند؟
پ.ن.: دوستان لطفا اين را هم بخوانند. ---------------------------------------- Comments
هزار و يک دليل براى اينکه به رفسنجانى رأى بدهيم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نيما قديمى
۱) براى اينکه بايد رأى بدهيم. چون آقا پارسال خودشون به رفسنجانى گفتند بيايد. چون دموکراسى خيلى خوب است. چون مهندس صادقى شب بعد از دوم خرداد (سوم خرداد!) پس از واگذارى يک شرکت خيريه از فولاد رفتند مس. چون دکتر سعادت رئيس دانشگاه آزاد نجف آباد است. چون دکتر بانکى حقوق زياد مىگرفت. چون مهندس غرضى حتمن بايد در انتخابات نظام مهندسى رأى بياورند و با هليکوپتر(چرخبالگرد) کارين را تأييد کنند. چون کرباسچى ندامت نامه نوشت. چون مهاجرانى گرفتار يک آبروريزى خانوادگى شد. چون گنجى رمان پليسى نوشت. چون بالاخره معلوم نشد بعد از سوم خرداد (با دوم خرداد اشتباه نشه!) چرا جنگ ادامه پيدا کرد. چون با عمليات رمضان قرار بود خامنه اى با دست پر برود، چون پيشنهاد عربها را براى برداشت نفت از مجنون بهجاى غرامت جنگ نپذيرفتيم. چون فاو را از دست داديم. چون در جنگ باختيم. چون به مجلس ششم راهش نداديد. چون سياست نداريد. چون که اگه سياست داشتيد و رفسنجانى را اوت نکرده بوديد، حالا هم اونا شما را اوت نمىکردند. چون توسعه سياسى فقط شعاره. چون نگذاشتيد دو سه تا از اين قاچاقچىها را اعدام کنيم تا سر و صداى قتلاى زنجيرهاى بخوابه. چون زياده روىهاى دوران سازندگى نتيجه تندروىهاى دوره موسوى بود. چون موسوى نيامد. چون اگر مىاومد به جاى عکس اون از عکس خانمش براى تبليغات استفاده مىشد. چون پايين صخره وايسادن و به اونايى که از بالا پرت ميشن پايين و دست و پاشون ميشکنه خنديدن، کار خيلى بديه. چون عماد فقط يک نمونه از شاهکاراى صنعتى ماست. چون دکتر بهرامپور قراره ديگه از چينىها خريد نکنه. چون رفسنجانى حالا ديگه پى به اشتباهاتش برده. چون قول ميده مثل بچه مثبتا باشه. ديگه حراست راه نندازه. ديگه تو زيرزمين استاندارى اصفهان بازداشتگاه غير قانونى درست نکنه. * ۲) و به هزار دليل ديگه.
پاسخى به مخالفان شركت در انتخابات و راى دادن به دكتر معين _________ آرمين راد
از جناب سامالدين ضيايى و ساير عزيزانى كه مىدانم تعدادشان كم نيست و مخالف شركت در انتخابات و راى دادن به دكتر معين كه به نحوى ادامهى راه فعلى - البته شايد به شكلى كمى راديكالتر- باشد اولا سپاسگزارم كه به مطلب اين حقير توجه كردند. به خصوص از جناب سام كه حضورشان در اين وبلاگ و توضيحشان بر مطلب من باعث سرافرازى و افتخار است. دوم اين كه من نيز معتقدم كه بيشتر دلايلى كه دوستان براى عدم شركت در انتخابات مىآورند به عنوان يك گزارهى منطقى درست است بنابراين در درستى و منطقى بودن اين گزارهها كه دوستان به عنوان دليل از آن ياد مىكنند تشكيك نمىكنم. اما در مورد نتيجهگيرى معتقدم كه دوستان يك بررسى همهجانبه نكردهاند و به عبارت ديگر انسان موقعى نتيجهگيرى مىكند كه علاوه بر دلايل منطقى، از ديدگاه عملگرايانه به اين نيز بيانديشد كه اولا چه انتخابهايى دارد و دوم اين كه كدام انتخاب بهتر است. بياييد از اين ديد به قضيه نگاه كنيم: الف: انتخابهايى كه داريم: 1) عدم شركت در انتخابات 2) شركت در انتخابات و دادن راى سفيد 3) شركت در انتخابات و راى دادن به معين (يا احتمالا كانديداى اصلاحطلب ديگرى كه سر به تنش بيارزد كه البته تا كنون چنين كسى معرفى نشده است) ب: انتخاب بهتر: قبل از اين كه در مورد انتخاب بهتر نظر بدهم بياييد روى اين موضوع توافق كنيم كه توان و بنيهى ما به عنوان منتقدين بدون تشكيلات به همراه اپوزيسيون صاحب تشكيلات و هم اصلاحطلبان درون حكومتى و برون حكومتى به اندازهاى نيست كه بتوانيم فشار بياوريم تا يك انتخابات آزاد كه تامينكنندهى خواست مردم باشد در ايران برگزار شود. البته اگر 1000 نفر مثل اكبر گنجى پيدا مىشد كه جلوى بىدادگاه بايستند و از آزادى دفاع كنند و سرافراز و سربلند به زندان برود مىشد به كارهاى ديگرى فكر كرد. مثلا اين كه هر روز 50 نفر بروند جلوى دادستانى با حلقهى گل و پلاكاردهايى در اعتراض به خفقان و بدانند كه چه در انتظارشان است. يعنى همان كارى كه گاندى با امپراطورى قدرتمند انگلستان كرد و آن را به زانو در آورد. آدمهايى كه اين روزها حاضر باشند از راههاى راديكال به هر نحو هزينه بپردازند بسيار كم است. اول بگويم كه خود من هم جزء همين جماعت هستم. عزيزاني كه كشور را ترك ميكنند نيز كموبيش معنىاش اين است كه هزينهى حداقل را مىپردازند و نمىخواهند طعمهى قاضى مرتضوى شوند. باز هم تاكيد مىكنم كه من هم اگر دستگيرى و زندان تهديدم كند قطعا كشور را ترك مىكنم. پس حالا كه هيچكداممان حاضر به پرداخت هزينهى مبارزات راديكال نيستيم بهتر است از طريق همين انتخابهايى كه پيش رو داريم اقدام كنيم وگرنه مىتوان به ليست سهگزينهاى بند الف چندين گزينهى خوب ديگر را افزود اما وقتى كسى حاضر نباشد زنگ را به گردن آقا گربه ببندد و همه ديگرى را نشان دهند و در كنج عافيت بخزند نمىتوان گزينهى علمى تخيلى اضافه كرد. بنابراين من همچنين منتظر گزينهى پيشنهادى دوستان هستم كه عملى باشد و احتمال موفقيت قابلقبولى داشته باشد تا خودم در صف اول آن را اجرا كنم. در مورد انتخاب بهترين گزينه نظر اين حقير اين است كه اگر در انتخابات شركت نكنيم تنها اتفاقى مىافتد اين است كه در بهترين حالت هاشمى و در بدترين حالت لاريجانى رئيسجمهور مىشود. آن وقت وقتى مثل مجلس هفتم شروع كردند به فاتحه خواندن به همين حداقلها كه داريم و دقيقا مسير را به سمت اختناق بيشتر عوض كردند بايد بنشينيم و افسوس بخوريم و فحشهاى آبدارتر بدهيم. گزينهى دوم نيز يك عزم عمومى و ملى مىخواهد كه جو نااميدى فعلى متاسفانه اصلا آن را تشويق نمىكند. مگر اين كه مثل هميشه در دقيقهى نود وضع عوض شود كه در اين صورت من خود از كسانى خواهم بود كه با فوج مردم در انداختن راى سفيد به صندوق همراه خواهم شد اما وقوع اين امر را بعيد مىدانم. گزينهى سوم يعنى معين را من در چنين شرايطى انتخاب مىكنم، يعنى وقتى اين تنها انتخابى است كه احساس مىكنم اگر فايدهاى ندارد – كه دارد – حداقل ضررى نيز ندارد. انجام تحليل هزينه فايده كه يك كار علمى است در اين شرايط جز به راى دادن به معين نمىرسد. من از دوستان خواهش ميكنم اگر مضرات راى دادن را ميشمرند گزينهى جايگزين عملى را نيز معرفى كنند. ------------------------------------------ Comments
«تلخ شيرين!» ترانه های انتخاباتی(۳) ـــــــــــــــــــــــ سام الدين ضيائی
اکبر منه، رای بدين بهش(۴بار ــ گروه همخوانان) اون که به جز رهبری توی سر نداره/نامزد نازنينمه که رای مياره وظيفه ی مذهبی و الهی داره / رئيس جمهور بشه و پدر در آره اکبر منه، رای میدم بهش / به جون آقام، رای میدم بهش هوامو داره، رای میدم بهش / واسهی خدام، رای میدم بهش <<<<<<<<<<موزيک>>>>>>>>>>>>>>>>>>>> دل میگه باور کنم، با خالیهاش سر کنم / تو سايهی ولايت، وعدهشو باور کنم تو سر زمين ايران، صندوقو نوبر کنم / واسهی روز مبادا، فکر يه شوهر کنم دل میگه اصرار کنم، مردمو وادار کنم/ روزی هزار دفه اين، جمله رو تکرار کنم:
اکبر منه(همخوانان)، رای بدين بهش اکبر منه(همخوانان)،رای بدین بهش، رای بدين بهش! دل میگه باور کنم، با خالیهاش سر کنم/ تو سايهی ولايت، وعدهشو باور کنم تو سر زمين ايران، صندوقو نوبر کنم/واسهی روز مبادا، فکر يه شوهر کنم دل میگه اصرار کنم، مردمو وادار کنم / روزی هزار دفه اين، جمله رو تکرار کنم:
دين يتيم (۲) ــــــــــــــــــــــــــــ نيما قديمى
سخن در تعيين حد و مرز دين بود که همچون چترى فراگير مجموعهاى از گزارهها و آداب گوناگون از حوزههاى مختلف دانش و زندگى بشرى را در برگرفتهاست. سياست هم ازاين چتر بيرون نيست. آنچه اما هنوز جاى بحث دارد، ميزان گسترش اين چتر و ملاک تمييز دين از غير دين است. چطور است دين را به مجموعه تاريخى گرداگرد پيامبر نسبت دهيم. اسلام آنست که پيامبر اسلام آن را در مدت بيست و سه سال عرضه داشت. مسيحيت آنکه مسيح آورد و آيين زرتشت آنکه زرتشت آورد و … با اين تعريف -باز هم دست کم در عهد قديم- دين از حکومت و سياست جدا نيست. پيامبر اسلام رئيس حکومت خودخوانده مدينه بود و بعد از او نظام خلافت هم نمونه بارز حکومت دينى بود. اما اگر دين را به عنوان منظومه فکرى و عملى پيامبر بدانيم، بعد از او با مولودى يتيم مواجه خواهيم بود. و البته مولودى که اصل و نسبش چندان اهميتى براى آيندگان ندارد. منظومه فکرى کانت و ملاصدرا قرنها بعد از حيات واضعانشان قابل نقد و بررسى هستند و براى پيروانشان بود و نبود کانت و ملاصدرا اهميتى ندارد. اما آيا بود و نبود پيامبر هم براى پيروان دين على السويه است؟ وهابيت در اسلام چنين بينشى نسبت به دين دارد. در اين ديدگاه، پيامبر وظيفه ارسال منظومه دين را به بشر داشته و با رحلت آن بزرگوار ما وارث اين منظومه هستيم بدون نيازى به او. دين با اين تعريف -يعنى کتاب و سنت- البته دايره شمول بزرگى دارد. پيامبر نه تنها با معنويت و اخلاق که با زندگى روزمره هم سروکار داشتهاست. از اين رو در مورد بهداشت و خريد و فروش و حتا در اسلام در حکومت و جنگ و صلح نيز آداب و نظرات خاصى دارد. چنين دينى بى شک از سياست جدا نيست. ولى به کدامين حجت آن دين را بايد در جهان امروز اجرا نمود. آيا موجود بى روحى که پس از پيامبر باقى مىماند -کتاب و سنت- به تنهايى توان پاسخگويى به مشکلات علمى و عملى بشريت را در تمام قرون و اعصار دارد که به پشتوانه آن در دنياى امروز و مثلن به استناد اين سخن على (ع) در نهجالبلاغه که: « زنان هم نصيبشان از ارث کم است، هم ايمانشان کم است و هم عقلشان!» به تبعيض عرب جاهلى عليه زنان ادامه دهيم؟ شيعه در اسلام با «امامت» در پى پرکردن اين خلأ بودهاست. ولى امام هرگز جاى پيامبر را نمىگيرد. شيعه خود خاتميت پيامبر اسلام را پذيرفتهاست و امامان معصوم شيعه هم از خاتميت تخطى نکردهاند. براى روشنتر شدن اين بحث که در راستاى دستيابى به تعريف مناسبى براى دين مىباشد؛ در ادامه اين مطلب به کنکاش در مقام پيامبر و امام خواهم پرداخت. ------------------------------------ Comments
به مناسبت مرگ عزيزى در قبرستان بزرگ شهر که نام بهشت بر آن نهاده اند و روز به روز مثل يک هيولا ميرود که همين روزها مساحتش از مساحت شهر بيشتر شود قدم ميزدم. چه ميدانم! شايد همان زلزله اى که سال هاست از آن صحبت مى کنيم و کوچک ترين قدمى براى مقابله با آن برنمى داريم باعث شود قبرستان در اين مسابقه ى بى پايان بين شهر و قبرستان پيش بيافتد و تعداد مردگان شهر از زندگان بيشتر شود. وقتى به خانه برگشتم، به انتهاى وصيتنامه ام خطى اضافه کردم. بر سنگ قبرم بنويسيد: قصه ى ما به سر رسيد... --------------------------------- Comments
پيرامون جدايى دين و سياست بسيار گفته و نوشتهاند، تا جايى که گمان تعصب و توجيه براى دينستيزى ازآن مىرود! بد نيست نگاهى دوباره -و از بالا- به دين بيندازيم و مرزهاى اين سرزمين پهناور را شناسايى کنيم. شايد استقلال طلبى سياست ازاين سرزمين، ادعاى بىاساسى باشد! آنهم دينى که داعى سعادت دنيا و آخرت دارد. قبل از هر گونه مرزبندى، اجازه دهيد سرزمينهاى بيرونى دين را شناسايى کنيم: در استقلال علوم طبيعى از دين شکى نيست. اگر هم در آموزههاى پيامبران و بعضى روايتها اشارهاى به پارهاى مسايل علمى شدهاست، کاملن حاشيهاى بودهاست. همين نسبت در مورد علوم انسانى همچون اقتصاد و روانشناسى و جامعهشناسى بر قرار است. اما آيا عقايد و جهانبينى از جمله خداشناسى، معاد و قيامت از مقولههاى دينى نيستند؟ در واقع بحث الهيات و اسماء و صفات و افعال بارى بخشى از حکمت مابعدالطبيعه است که آنهم حوزهاى مستقل است. و اتفاقن دين جز به ضرورت به آن نپرداخته و اگر هم گزارههايى دراين باب دارد بىاستدلال که متد اين فن است، بيان کردهاست. به عنوان مثال در نهجالبلاغه است که از على (ع) از «قدر» پرسيدند، گفت: «راه تاريکى است، پايتان را در آن نگذاريد»، اصرار کردند، فرمود: «درياى عميقى است، خودتان را در آن غرقه نکنيد.» و بازهم که اصرار کردند، گفت: «سر خداوندى است، خودتان را به زحمت نيندازيد.» اين همه طفرهرفتن از پاسخ گفتن به چنين سؤالى چه معنايى جزاين دارد که الهيات هم ذاتن دينى نيست؟ فقه اما دينى ترين مقوله -دست کم در عهد قديم- به نظر مىرسد؛ که آنهم از حد «احکام» فراتر نمىرود. برنامهريزى و طراحى براى زندگى کارىاست علمى و محتاج علوم و فنون طبيعى و انسانى، که مىدانيم از حوزه دين بيروناند! درعهد جديد اما شايد اخلاق نقش بزرگ ترى در دين داشتهباشد. در واقع چنين به نظر مىرسد که دين در باب ارزشهاى اخلاقى و سعادت و شقاوت سنگ تمام گذاشتهاست. اما به عنوان مثال اگر دينى دم از عدالت نمىزد، آيا مقبول مىافتاد؟ دين بايد عادلانه باشد که هست ولى عدل دينى نيست. تازه اين در مورد ارزشهاى ثابتى است که محبوب آدميان است. بسيارى از ارزشهاى اخلاقى، ارزش هستند تا جامعه سالم باشد و زندگى جريان داشته باشد. دروغ ضد ارزش است چون زندگى را مختل مىکند، از همين رو در بعضى موارد دروغ گفتن رواست. اداره جامعه و گذران زندگى، امرى ذاتن دينى نيست، سهل است؛ بسيار جامعهها بدون الگوهاى دينى اداره مىشوند و به ارزشهاى اخلاقى هم پاىمند هستند. اصولن رسالت دين و فقه ايجاد دگرگونى در نظامهاى حقوقى و اجتماعى نيست. اسلام نيامده بود که نظام بردهدارى را لغو کند يا تساوى حقوق زن و مرد را در عرب مردسالار بنا نهد. همانطور که اسلام نيامدهاست تا تمدن کشاورزى را به تمدن صنعتى تبديل کند. گويى آخرين پناهگاه دين خداست؛ «يحبهم و يحبونه». در متون دينى و روايات اشاراتى به عشق الهى شده است ولى اين کجا و ادبيات گسترده عرفانى کجا؟! آيا دين آمدهاست که امثال محىالدين و بايزيد و مولانا را تربيت کند که دراين صورت با اقبال خوبى مواجه نشدهاست! مگرنهايناست که همه اديان ادعاى فطرى بودن دارند، پس چرا فقط عده اى انگشت شمار به اين مقامات رسيدهاند. و مگر خدا قبل از دين و بيرون از جوامع دينى نيست؟ و مگرعرفان سرزمينى مستقل از دين در طول تاريخ نداشته است؟ گو اينکه اين دو کشور -دين و عرفان- رابطه دوست و برادر داشته و دارند.
حوا و آدم ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سام الدين ضيائی
 
*در آن هنگام که خدا تنها شد و مرا ساخت شيطان که اول عاشق بود و بر ساق عرش صاحب کنجی ديدگان بر خاک رقيب ننهاد و در دم بازی راباخت چرا که فريفتن نمی شناخت.
*تنها بودم که مرا در نخستين نگاه به زيبايی فريفتی و بدين سان شيطان را نيز فريفتن آموختی!
*از آن هنگام شيطان که بر خاکم نيافتاده بود تو را تسبيح گفت چرا که فريفتن از تو آموخت
*و اين تازه آموخته به سيبی تو را فريفت و باز او ماند و عرش و خدا! ---------------------------------- Comments
هجده دلیل برای آن که به معین رای بدهیم ________________________ آرمین راد
به معین رای میدهیم برای این که: 1) براى اين که صدايى داشته باشيم که حرفهاى ما را در قلب نظام توتاليتر تکرار کند. 2) براى اين که رئيس جمهورمان مثل قاضى مرتضوى دروغ گو و وقيح نباشد. 3) براى اين که رئيس جمهورمان ما را رعيت خر و گاو فرض نکند. 4) براى اين که هاشمى رفسنجانى و لاريجانى و احمدى نژاد رئيس جمهور نشوند. 5) براى اين که اگر راى ندهيم مشروعيت نظام با 50 درصد آراء واجدين شرايط زير سوال نمى رود. 6) براى اين که مشت محکمى بر دهان شوراى نگهبان و راستى هاى متحجر و مدرن بزنيم. 7) براى اين که بتوانيم به رئيس جمهورمان فحش بدهيم. 8) براى اين که بهانه اى داشته باشيم که در ايران بمانيم و به مردممان خدمت کنيم. 9) براى اين که به آنان که دولت اصلاحات را فلج کردند نشان دهيم که هر چند از خاتمى راضى نيستيم اما دولت را به عنوان جايزه ى هشت سال بحران سازى به آنان تقديم نمى کنيم. 10) براى اين که آنان که منتظرند آمريکا ايران را اشغال و آزاد! کند کمى واقع بين تر باشند. 11) براى اين که به دنيا نشان دهيم ملتى هستيم که بلديم از راههاى مسالمت آميز حرفمان را بزنيم و وقتى ناراحت مى شويم با قهر سرمان را توى برف نمى کنيم که دشمنان آزادى هر کار دلشان خواست با ما بکنند. 12) براى اين که نشان دهيم که اين قدر باهوش هستيم که حتى وقتى با گوريل ها هم شطرنج بازى مى کنيم بلديم بازى را ببريم. 13) براى اين که يک بار ديگر شاهد باشيم که نام آن کس که اول شخص مملکت مى خواهد و خود به او راى مى دهد و فتوا مى دهد که بقيه نيز به او راى بدهند از صندوق ها در نمى آيد. 14) براى اين که هم کاران سعيد امامى از سوراخ موش ها بيرون نيايند و وزارت اطلاعات را دوباره فتح نکنند و مختارى ها و پوينده ها و فروهرها و شريف ها و دوانى ها زنده بمانند. 15) براى اين که دوباره حراست ها و گزينش ها در ادارات دولتى خدايى نکنند. 16) براى اين که اصلى ترين وطيفه ى پليس به جاى تامين امنيت و نظم براى مردم سلب امنيت مردم نباشد. 17) براى اين که نشان دهيم وقتى عمامه را از سر رئيس جمهورمان برمى داريم، بلديم چيز بهترى جايش بگذاريم. 18) براى اين که بگوييم هستيم و اين تنها فرصت فرياد عليه استبداد را استفاده مى کنيم. ------------------------------------- Comments
مقاله ای در مورد امام موسی صدر ________________________ آرمین راد
آن چه در این مقاله در مورد ربايندگان امام موسى صدر و انگيزه هاى آنان از انجام اين کار آمده است هم به نظر کاملا منطقى و واقعى ميرسد و هم تکان دهنده است. ميانه روى و مخالفت امام موسى صدر با تندروها براى استيلا بر جنوب لبنان و حملات موشکى به شمال اسرائيل باعث شد که اجماعى عليه وى به وجود آيد. اتحادى که در راس آن قذافى قرار داشت و در بدنه ى خود عرفات و بسيارى از گروه هاى تندرو فلسطينى آن زمان فعال بودند و با موافقت و آگاهى سوريه انجام شد. در مقاله اى که در همين سايت آمده بود قبلا اشاره کرده بودم که ميانه روى و مترقى بودن امام موسى صدر تا به حدى بوده است که اگر زنده بود معلوم نبود همين ها که سنگش را به سينه مى زنند چه رفتارى با او مى کردند. به هر حال با ربوده شدن امام موسى صدر خيلى ها به آن چه مى خواستند رسيدند. حملات موشکى فلسطينى ها از جنوب لبنان به شمال اسرائيل شدت يافت، مذاکرات صلح به بن بست رسيد، نفوذ سوريه در لبنان تقويت شد و مهم تر اين که اين همه بهانه اى به اسرائيل داد تا حدود يک سال پس از اين ماجرا به لبنان حمله کند و تا بيروت پيش روى کند. اين اشغال نيز تا موقعى که لبنانى ها و فلسطينى ها حداقل در ظاهر حساب کار خود را از هم جدا نکردند و يک روحانى معتدل و باهوش ديگر به نام حسن نصرالله در لبنان ظهور نکرد ادامه يافت. تندروها هميشه در برابر اعتدال و هوشمندى شکست خورده اند. اميد اين که امام موسى صدر زنده باشد و شاهد بازگشتش به لبنان باشيم که افرادى مثل او مى توانند در اين اوضاع متشنج لبنان کمک بزرگى به بهبود اوضاع کنند. -------------------------------------- Comments
عرفان و ليبراليسم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نيما قديمى
از آنجا که تصوف درس تسامح و مدارا و تساهل مىدهد، مىتواند به نوعى پشتوانه ليبراليسم باشد. اما کافىاست کسى عواطف شبه عرفانى و معنوى مردم را بشوراند تا سوار موج آن بشود و به هر سويى که مىخواهد بتازاند! عرفان و تصوف وقتى که شکل اجتماعى پيدا کند، مکتب ارادت ورزى مىشود و اين يعنى تعطيل عقلانيت. همانطور که بر جدايى دين از سياست اصرار مى ورزيم، بايد از دخالت دادن احساسات و عواطف مثبت يا منفى -مريد و مراد بازى-در سياست هم پرهيز نمود. به قول يکى از همان سياست مداران(!) اگر لازم باشد در قعر جهنم با شيطان هم مذاکره مىکنيم. در فرهنگ عاميانه سياست يعنى دوز و کلک، يعنى پدرسوختگى؛ پس چرا موقع سياستبازى سراغ پدرسوختهترين آدمها نرويم؟ گفتم فرهنگ عاميانه، در واقع براى نخبگان بايد گفت لازمه پيشرفت و دموکراسى در مشرق زمين نوعىparadigm shift است، که از مهمترين موارد آن همانطور که بارها اشاره کردهام دگرگونى در اخلاق است: اين که سياستبازى و جاهطلبى را ننگ و عار ندانيم! خود من وقتى نوجوانى بيش نبودم جذب عرفان و فلسفه شدم. دبيرستانى بودم که از يک طرف بدايه و نهايه و منظومه مىخواندم و از طرفى شيفته عطار و مولوى و ابن عربى بودم. امام را به عنوان فيلسوف و عارفى بزرگ -و نه فقيه و مجتهد- دوست داشتم. گو اينکه بعدها شنيدم ايشان عرفان را فقط خوانده بودند، ولى بين آخوندها همين هم غنيمت بود! در آن حال و هوا فضاى جبهه را چنان براى ما ترسيم کردهبودند که من خودم جز يک محيط عرفانى تصور ديگرى از آن نداشتم. همان موقع وقتى از جبهه برمىگشتم، دو تا از فرماندههاى خودمان توى اتوبوس پشت سر من داشتند از يک دوره فرماندهى که تازه گذرانده بودند، صحبت مىکردند. مىگفتند آدم که اينطورى فرمانده نمى شه! بايد نيرو را- يعنى ما ها را- داد دستش برود جلو و مثلن به ميدان مين يا کمين دشمن بخورد و تلفات بدهد تا بشود فرمانده!! راستش اون موقع خيلى بهم بر نخورد تا اينکه چند سال پيش وقتى خاطرات سردار سازندگى را مىخواندم که درست همان موقعى که ماها را به دنبال معنويت مىفرستادند جبهه، پسرشان را که براى استراحت تشريف آوردهبودند ايران براى ادامه تحصيل در اروپا بدرقه مىفرمودند و تازه مىگفتند اگر شناساييت کردهاند جايت را عوض کنم. واقعن مىگم وقتى اين مطلب را از يادداشتهاى روزانه ايشان خواندم، با تمام وجود احساس خر بودن کردم! البته من آن آموزههاى عرفانى را که بايد از جبهه گرفتم، از جمله اينکه تا آخر خط رفتهام و ديگر از چيزى جز خدا نمىترسم. منظورم از بيان اين خاطره اين بود که بگويم چه احساس بدى نسبت به رفسنجانى دارم. ولى با اين وصف اگر مجبور شدم رأى بدهم- مثلن کسى سر کلت را روى شقيقهام بگذارد- با توجه به اينکه احتمالن در صورت کانديداتورى بنده، شوراى نگهبان صلاحيتم را رد مىکند، بين رفسنجانى و معين، با تمام ارادتى که نسبت به معين دارم؛ رفسنجانى را انتخاب خواهم کرد. متأسفانه اگرهم بر فرض محال صلاحيتم تأييد شد، فکر نمىکنم کسى حاضر باشد خرج تبليغات ستاد انتخاباتى منرا بدهد. پس سنگينتر است که تا پولدار نشدهام وارد سياست نشوم. -------------------------------- Comments
- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در
تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد.
فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.