عرفان و ليبراليسم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نيما قديمى
از آنجا که تصوف درس تسامح و مدارا و تساهل مىدهد، مىتواند به نوعى پشتوانه ليبراليسم باشد. اما کافىاست کسى عواطف شبه عرفانى و معنوى مردم را بشوراند تا سوار موج آن بشود و به هر سويى که مىخواهد بتازاند! عرفان و تصوف وقتى که شکل اجتماعى پيدا کند، مکتب ارادت ورزى مىشود و اين يعنى تعطيل عقلانيت.
همانطور که بر جدايى دين از سياست اصرار مى ورزيم، بايد از دخالت دادن احساسات و عواطف مثبت يا منفى -مريد و مراد بازى-در سياست هم پرهيز نمود. به قول يکى از همان سياست مداران(!) اگر لازم باشد در قعر جهنم با شيطان هم مذاکره مىکنيم.
در فرهنگ عاميانه سياست يعنى دوز و کلک، يعنى پدرسوختگى؛ پس چرا موقع سياستبازى سراغ پدرسوختهترين آدمها نرويم؟ گفتم فرهنگ عاميانه، در واقع براى نخبگان بايد گفت لازمه پيشرفت و دموکراسى در مشرق زمين نوعىparadigm shift است، که از مهمترين موارد آن همانطور که بارها اشاره کردهام دگرگونى در اخلاق است: اين که سياستبازى و جاهطلبى را ننگ و عار ندانيم!
خود من وقتى نوجوانى بيش نبودم جذب عرفان و فلسفه شدم. دبيرستانى بودم که از يک طرف بدايه و نهايه و منظومه مىخواندم و از طرفى شيفته عطار و مولوى و ابن عربى بودم. امام را به عنوان فيلسوف و عارفى بزرگ -و نه فقيه و مجتهد- دوست داشتم. گو اينکه بعدها شنيدم ايشان عرفان را فقط خوانده بودند، ولى بين آخوندها همين هم غنيمت بود! در آن حال و هوا فضاى جبهه را چنان براى ما ترسيم کردهبودند که من خودم جز يک محيط عرفانى تصور ديگرى از آن نداشتم. همان موقع وقتى از جبهه برمىگشتم، دو تا از فرماندههاى خودمان توى اتوبوس پشت سر من داشتند از يک دوره فرماندهى که تازه گذرانده بودند، صحبت مىکردند. مىگفتند آدم که اينطورى فرمانده نمى شه! بايد نيرو را- يعنى ما ها را- داد دستش برود جلو و مثلن به ميدان مين يا کمين دشمن بخورد و تلفات بدهد تا بشود فرمانده!!
راستش اون موقع خيلى بهم بر نخورد تا اينکه چند سال پيش وقتى خاطرات سردار سازندگى را مىخواندم که درست همان موقعى که ماها را به دنبال معنويت مىفرستادند جبهه، پسرشان را که براى استراحت تشريف آوردهبودند ايران براى ادامه تحصيل در اروپا بدرقه مىفرمودند و تازه مىگفتند اگر شناساييت کردهاند جايت را عوض کنم. واقعن مىگم وقتى اين مطلب را از يادداشتهاى روزانه ايشان خواندم، با تمام وجود احساس خر بودن کردم!
البته من آن آموزههاى عرفانى را که بايد از جبهه گرفتم، از جمله اينکه تا آخر خط رفتهام و ديگر از چيزى جز خدا نمىترسم. منظورم از بيان اين خاطره اين بود که بگويم چه احساس بدى نسبت به رفسنجانى دارم. ولى با اين وصف اگر مجبور شدم رأى بدهم- مثلن کسى سر کلت را روى شقيقهام بگذارد- با توجه به اينکه احتمالن در صورت کانديداتورى بنده، شوراى نگهبان صلاحيتم را رد مىکند، بين رفسنجانى و معين، با تمام ارادتى که نسبت به معين دارم؛ رفسنجانى را انتخاب خواهم کرد.
متأسفانه اگرهم بر فرض محال صلاحيتم تأييد شد، فکر نمىکنم کسى حاضر باشد خرج تبليغات ستاد انتخاباتى منرا بدهد. پس سنگينتر است که تا پولدار نشدهام وارد سياست نشوم.
--------------------------------
Comments