مثنوى اثر ارنست همينگوى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نيما قديمى
واقعن که، آدم يه عمر سنگ پوپر را به سينه بزنه؛ دست آخر بهش بگن افلاطونى! هرچى مىگم دين را به عنوان يک موضوع از بيرون بررسى مىکنم، ميگه نه در مورد دين فقط با زبان دين ميشه بحث کرد. باشه عزيزم، با زبان دين بحث مىکنم. ولى فراموش نکن که به هر حال من تحليلى فکر مىکنم و قبول ندارم که با ذهن خالى مىتوان سراغ متن رفت. اصلن فکر کن طرف با پارادايم افلاطونى رفته سراغ کتاب:
قرآن در مورد نزول خود دو تعبير مجزا دارد: انزال و تنزيل. اين دو کلمه هردو به معنى فرود آوردن هستند، با اين تفاوت که انزال فرود آوردن به يک دفعه است و تنزيل را در مورد فرود آوردن به تدريج استفاده مىکنند.
«شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن» (بقره-۱۸۴)
«و قرآنا فرقناه لتقرأه على الناس على مکث و نزلناه تنزيلا» (اسراء-۱۰۶)
البته نزول دو مرحله اى هم قابل توجيه نيست چون در ادامهى همان آيه انزال مىفرمايد: «هدى للناس و بينات من الهدى والفرقان»
نمونه ديگرى از آياتى که به انزال اشاره دارند:
«والکتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مبارکة» (دخان-۳)
«انا انزلناه فى ليلة القدر» (قدر-۱)
«کتاب انزلناه اليک مبارک ليدبروا آياته» (ص-۲۹)
پس قرآن داراى حقيقتى است غير از آنچه به ظاهر با کلمات و آيه آيه و پراکنده و به تدريج نازل شده است. اين حقيقت واحد بطور دفعى در شب قدر بر قلب پيامبر نازل شده است. دراين مورد بعدن بحث خواهم نمود.
«کتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير» (هود-۱)
«و لقد جئناهم بکتاب فصلناه على علم هدى و رحمة لقوم يؤمنون. هل ينظرون الا تأويله …» (اعراف-۵۳)
« و ما کان هذالقرآن ان يفترى من دون الله ولکن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الکتاب لا ريب فيه من رب العالمين…بل کذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله» (يونس-۳۹)
پس قرآن يک مرتبه ى احکامى داشته است که اين تفصيل بر آن عارض شده است. و کسانى که اين تفصيل (عارضى) را تکذيب مى کنند، کسانى هستند که تأويل (اصل) آنرا فراموش کردهاند.
به عنوان مثال اينکه مىگوييم زبان عربى عارضى قرآن است، مورد تأييد خود قرآن هم هست:
«حم. والکتاب المبين. انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون. و انه فى ام الکتاب لدينا لعلى حکيم» (زخرف-۱)
پس اصل قرآن در ام الکتاب نزد خدا محفوظ است، و نهتنها عربى بودن که خواندنى بودن (قرآن) نيز عرضى آناست!
البته گاهى به اصل کتاب هم قرآن گفتهاست:
« بل هو قرآن مجيد. فى لوح محفوظ» (بروج- ۲۱:۲۲)
«انه لقرآن کريم. فى کتاب مکنون. لا يمسه الا المطهرون. تنزيل من رب العالمين» (واقعه-۷۷:۸۰)
همان شاهد هرجايى که هر کسى نمى تواند بدن لختش را لمس کند …
حال ببينيد آنچه جامع است اصل کتاب است نه اين کتاب تفصيلى خواندنى:
«لا رطب و لا يابس الا فى کتاب مبين» (انعام-۵۹)
اگر پيامبر به جاى ۲۳ سال پيامبرى ۳۲ سال پيامبر مىبودند، قرآن ازاين که هست مفصل تر مىبود پس نمى تواند جامعيت داشته باشد.
اين کتاب خواندنى (قرآن) مىتوانست به زبان ديگرى و در فرهنگ ديگرى به شکل و شمايل ديگرى نازل شود و همچنان همان قرآن مجيد محفوظ در ام الکتاب باشد. کما اينکه مىگويد:
«شرع لکم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليک و ما وصينا به ابرهيم و موسى و عيسى» (شورى-۱۳)
همان طور که مثنوى اگر در زمانه ديگرى و در سرزمين ديگرى نگاشته مىشد، چه بسا به جاى نظم به نثر مىبود و به جاى پارسى به زبانى ديگر. بله، مثنوى شايد اثر ارنست همينگوى مىبود!