پيامبرى که نمىميرد (۲)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نيما قديمى
مسيح (ع) زنده است و از طريق نزديکى و اتصال روحى به او مىتوان به خدا رسيد. از ديد مسلمانان هم از طريق پيامبر اسلام (ص) مىتوان به خدا رسيد:
به معراج برآييد چو از آل رسوليد
رخ ماه ببوسيد چو بر بام بلنديد
تعطيلى نبوت هرگز به معنى تعطيلى تجربههاى دينى نيست، کما اينکه على (ع) در نهج البلاغه مىگويد: «همواره خداوند، بندگانى دارد که در فکرشان و در عمق عقلهايشان با آنان سخن مىگويد.» شأن ديگرى از نبوت ولايت است همچنانکه مىفرمايد: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» (بقره-۲۵۷)
اصولن در تمامى تجربههاى روحى، ما ورايى و عرفانى (و دينى) به نقش رهبر و پيشوا تأکيد فراوان شدهاست. ادبيات عرفانى ما پراست از عبارتهايى شبيه پير، شيخ، ولى، مريد، سالک و … در طريق سلوک، شخص نمىتواند خودسرانه عمل کند و بايد دست ارادت به شيخى از مشايخ بدهد:
سايه رهبر به است از ذکر حق
يک عنايت به که صد لوت و طبق
وظيفه مريد در مقابل رهبرى که ولى خداوند است، اطاعت محض است. به قول غزالى رهبر اگر خطا کند و مريد از او اطاعت کند بهتر از آن است که مريد اعتراض کند و او بر جاده صواب باشد. دست گير و رهبر اصلى در چنين تجربههايى روح بزرگ پيامبران و ائمه است؛ که هميشه زنده هستند و مؤمنان را تنها رها نمىکنند:
پس به هر دورى وليى قائم است
تا قيامت آزمايش دائم است
مهدى و هادى وى است اى راهجو
هم نهان و هم نشسته پيش رو
اما:
کيست مولا آنکه آزادت کند
بند رقيت ز پايت بر کند
تجربه دينى يعنى کشف شهودى و درک حضورى تجلى بارى و اين جهان و ما فيها نيست جز مظهر خداوند. البته پارهاى از موجودات، مظهر پارهاى از اسماء الهى هستند و «اسم اعظم» يا «انسان کامل» (به تعريف دست راستى) مظهر همه اسماء الهى است. پس براى درک حضور بايد سراغ انسان کامل رفت. پنهان بودن اسم اعظم و برگزيدن آن در علم غيب تنها به سبب بى تعين بودن آنست که موجب مىگردد کسى به آن دست نيابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت ديگر نشانى از مخلوق نيست.(آن را که خبر شد، خبرى باز نيامد!)
اين دين را مقايسه کنيد با آن دين يتيم. دينى که پيامبرش هميشه زنده است و پيروانش لحظهاى از وجود مبارکش بىنياز نيستند؛ کجا و کتاب هايى که خران حملش مىکنند و به اسم دين مىفروشند کجا ؟!
پيامبر در نقش اجتماعى خود نيز از همان ولايت معنوى استفاده مىکردند و مسلمانان صدر اسلام موظف بودند بى چونوچرا از ايشان اطاعت کنند. و اين همان شأن نبوت است که با رحلت پيامبر (ص) و به دستور اسلام براى هميشه خاتمه يافت. يعنى مسلمانان دستور گرفتهاند پس از پيامبر از هيچ کس ولو حجت خدا روى زمين، اطاعت بى چون و چرا نکنند. بله «من کنت مولاه فهذا على مولاه» بى شک به همان ولايت معنوى اشاره دارد و حتا با پذيرش نظر شيعه مبنى بر رهبرى سياسى فرزندان على (ع)، نبايد فراموش کرد که آن بزرگواران در همان زمان محدودى که به حکومت دست يافتند - يا جنگ و صلح نمودند و يا وليعهدى را پذيرفتند- هرگز توقع اطاعت بى چونوچرا از مردم نداشتند و بر عکس در معرض سؤالها و انتقادهاى فراوان بودند و کسى مخالفانشان را به کفر محکوم نکرد!
بله اگر جمع، مخاطب پيامبر باشد، دين يک نظام اجتماعى مدون -متن دينى- مى شود که جاى پيامبر را مىگيرد. وازاينرو مىفرمايد « آيا اگر پيامبر کشته شود يا بميرد، شما از عقيدهى خود باز مىگرديد؟» (آل عمران-۱۴۴) ولى مسلمانان بعد از او نبايد از هيچ خليفه يا ولى فقيهى که ادعاى نبوت مىکند پيروى کنند، که به نص اسلام، کفر است. حکومت ولى خداوند پذيرفتنى است ولى نه ولايت او. بر عکس فردى که خود را به دست پيامبر بسپرد پس از معراج و در بازگشت، تجربههاى خود را به زبان روز- چه بسا چون سهراب به شعر نوى پارسى- براى اطرافيان بازگو خواهد نمود و هرگز داعى کذب نبوت نخواهد نمود.
-------------------------------------------------
Comments