اگر ديديد … (قسمت آخر) ــــــــــــــــــــــــــــــــــ س.ع.دشمن شناس
اگر ديديد عده اى با «ريش و پشم» ، «کف و سوت» مى زنند و شعار «آزادى انديشه» ميدهند اگر ديديد مسعود بهنود کتاب تاريخ معاصر جديدى پيدا کرده است اگر ديديد با آهنگ جيلى بوم شهرام شب پره عزادارى مى کنند اگر ديديد جنتى نماينده نايب امام زمان و راهيافتگان ليست امام زمان با هم درگير شدهاند اگر ديديد قيمت جهانى پسته بالا رفته اگر ديديد على پروين از کانديداتورى ناصر حجازى دفاع مى کند اگر ديديد اسامه و بوش دارند با هم تخته نرد بازى مى کنند اگر ديديد که هواپيماى خانم رايس دچار نقص فنى شد و در کيش به زمين نشست اگر ديديد هاشمى هم اتفاقاً همان حوالى داشت اسکى روى آب مى کرد اگر ديديد خود سعيد امامى در اورکات عضو شده اگر ديديد روح الله حسينيان کانديداى مورد اتفاق اصولگرايان شده اگر ديديد اولين ديسکوى اسلامى افتتاح شد اگر ديديد گروه هاي فشار ديسکو را بستند اگر ديديد عباس عبدى آزاد شد اگر ديديد اکبر گنجى و عزت الله سحابى با هم درگير شدند اگر ديديد يک آدم ديگر از اطلاعات در رفته و خبرهاى دست اولى(!) دارد اگر ديديد امام موسى صدر پيدا شد و مردم را به شرکت در انتخابات تشويق کرد
«تلخ شیرین» زنده باد۷۷۹ صادره از رشت! ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سام الدین ضیائی، متولد ۱۰ اسفند
رخصت و پوزش از فروغ
فاتح شدم خود را به ثبت رساندم و هویتم به یک شماره مشخص شد پس زنده باد هفتصدوهفتادونه صادره از بخش دو متولد رشت ساکن سابق تهران مقیم فعلی بانکوک مقصد نامعلوم! دیگر خیالم از همه سو راحت است آغوش باز ولایت پستانک پر افتخار فقاهت وجق وجق جقجقه ی قانون اساسی جمهوری اسلامی انتخابات پر جنب و جوش ریاست جمهوری و برگ آسی به نام دکتر معین!
آه،خیالم از همه سو راحت است از فرط شادمانی رفتم کنار پنجره، با اشتیاق، هفتصدوهفتادونه بار هوا را که از غبار مدفوع سگهای بانکوک و بوی ادرار آغشته به آبجوی عابران مست، منقبض شدهبود درون سینه فرودادم و هفتصدوهفتادونه بار آزادی را قیکردم
و با جوهر زرشکی بر زیر هفتصد وهفتادونه برگه سازمان ملل نوشتم حقوق بشر!
در سرزمین مرگ و مرثیه موهبتی است زیستن، آن هم جایی که من در آخرین نگاه هفتصدوهفتادونه شیطان را دیدم که، حقهبازها، همه در هیئت غریب ملایان در لابهلای ورقهای مفاتیحالجنان، به دنبال جامعه مدنی میگردند پس زنده باد...سامالدین ضیائی
هفتصدوهفتادونه صادره از بخش دو متولد رشت ساکن سابق تهران مقیم فعلی بانکوک مقصد نامعلوم!
که آخرین وصیتش این است که در ازای هفتصدوهفتادونه چمدان دلار، حضرت آیتالله مصباح یزدی مرثیهای به قافیهی انگشت شست در رثای مرگش رقم زند! ------------------------------- Comments
زنان سركوبگر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سورا ایرانی
در فیلم «همه چیز به خاطرمادرم» جملهای با این مزمون وجود دارد: زنان برای اینكه تنها نباشند دست به هر كاری می زنند.
و حالا چنان آراستهام، گویی وعده دیداری دارم با معشوق، نیمه گمشده دیگرم، كه خدایم دلیل تولدم بشارت دادهاست. اما نه،...وعده شامی دارم، شام. با مردی كه هرگز نتوانستم دوستش بدارم. دارم كفش به پا میكنم. كیفم را بر میدارم. به آئینه نگاهی میاندازم. روژم زیاد است، كمرنگش میكنم. هنگام خداحافظی به خواهرم میگویم: درون هر زنی تنها فاحشهای وجود دارد هرچند باكره باشد. در حیاط را پشت سرم میبندم. خدایا یعنی میشود زنگ بزند و بگوید: كه جلسه دارد، كه طول میكشد كه نمیتواند بیاید. اصلا مادرش زنگ بزند و بگوید: پسرش روی تخت بیمارستان دارد جان میدهد. به جهنم. به جهنم. هی، با توام ببین چگونه صدای كفشهای پاشنه بلندم، در قیژقیژ ماشینهای اتوبان، زنانگی اندام دخترانهام را خراش میدهد. --------------------------------- Comments
چند نکته در مورد يادداشت اخير ابراهيم نبوى ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.صائبى
با حرف هاى ابراهيم نبوى عزيز موافقم غير از چند نکته:
الف) مردم ما مشکل دارند همه ميدانيم. حاکميت ما هم مشکل دارد. اما نکته ظريفى اينجا هست که حاکميت اجازه هيچ کارى را به کسى نمى دهد حتى اطلاع رسانى و آموزش در جهت اصلاح فرهنگ اجتماعى مردم. حاکميت ما عوام زده و عوام فريب است و هرگونه حرکتى مغاير با عوام زدگىاش با بى رحمى توسط قوه قهريه سرکوب ميشود يا توسط نيروهاى خودى بدلى به ابتذال و ميرايى کشيده مى شود. اين مدار توسعهنيافتگى تنها مى تواند از سمت حاکميت به تدريج استحاله شود. بايد به حاکميت فشار آورد که اجازه بدهد مسائل و مطالبات مطرح شود. بايد به حاکميت فشار آورد که فضا براى مقابله با عوام فريبى مساعد گردد.
ب) بارها يادآورى شده که در شرايط فعلى هيچ راهى غير از فعاليتهاى حقوق بشرى و فعاليتهاى اجتماعى مستقل در نهادهاى مدنى وجود ندارد. با اميد بستن به آمريکا و اپوزيسيون و هر دم يک مساله بى اهميت سياسى را برجسته کردن و راه هاى رفته را دوباره رفتن به جايى نمى رسيم بلکه هر بار نسل جديدى به سپاه چند ده ميليونى نااميدها اضافه کرده ايم. در انتخابات رياست جمهورى نيز به جاى کناره گيرى غير فعال، بهتر است ليست مطالبات را جلوى حاکميت و کانديداهاى خودى بگذاريم و برنامه مشخص بخواهيم. البته شخصاً هنوز هم با شرکت کردن در انتخابات مخالفم. اما فعاليت سياسى را در اين زمينه لازم مى بينم.
ج) از غسل تعميد دادن هاشمى، آنهم در اين فصل از سال بوى الرحمان و سدر و کافور مى آيد! هاشمى به روبنا پرداخت و از زيربنا (آموزش و فرهنگ) غافل شد. هاشمى بيشتر به جيب خود و خانوادهاش فکر مى کرد و در همين راستا براى کشور نقشه مى کشيد. هاشمى به علم بىاعتنايى کرد. نخبگان را به چيزى نگرفت فرهنگ ايثار را که موتور محرکه توسعه مى توانست باشد ضعيف کرد و طبقه جديدى از مديران بيسواد و طلبکار تحويل داد. هاشمى سيستم نساخت و به جايش نوچه پرورى کرد. عجيب است نبوى که از قهرمان بازى متنفر است، خودش باز مىخواهد از هاشمى و کرباسچى قهرمان بسازد! ------------------------------- Comments
اگر ميخواهيد lap top بخريد _________________ آرمين راد
يك نكتهى موتاه ولى مهم براى كسانى كه ميخواهند lap top بخرند. با توجه به اين كه هارد ديسك laptop ها بايد توانايى بيشترى در تحمل ضربات داشته باشد، سرعت آن معمولا چندين برابر پايينتر از سرعت هارد يك كامپيوتر معمولي است. با در نظر گرفتن اين نكته هر كارى كه به نحوى ميتواند به هارد ديسك مربوط شود ميتواند باعث كم شدن سرعت انجام آن كار بر روى يك lap top شود. از جملهى اين كارها انجام عملياتى است كه به حجم بالايى از حافظه نياز دارد. در اين حالت سيستم عامل ممكن است نياز به حافظهى RAM بيش از مقدار موجود داشته باشد که براى جبران آن به سراغ هارد ميرود و از قسمتى از آن با عنوان حافظهى مجازى استفاده ميكند و اين جاست كه كاربر لحظات متمادى براى انجام كارى كه روى يك كامپيوتر كم سرعتتر و با حافظهى بيشتر به سرعت انجام ميشد مجبور است منتظر بماند. بنابراين اگر ميزان RAM براى كامپيوتر معمولى مهم است اين مقدار براى يك lap top خيلى خيلى خيلى مهم است. عددى كه ميتوان به كافى بودن آن براى اكثر كارهاى معمولى تا حد زيادى اطمينان داشت 512 مگابايت RAM است. جاى ديگرى كه كم بودن سرعت هارد lap top خود را نشان ميدهد موقع بالا آمدن كامپيوتر است. در اين حالت نيز ميتوان هر بار كامپيوتر را به جاى shut down كردن به مد hibernate برد. نكتهى مهم كه معمولا باعث مشكل در رفتن به اين مد ميشود نصب برنامههاى غير استاندارد و غير ضرورى بر روى كامپيوتر است كه با توجه به عدم وجود قانون كپيرايت به تعدد بر روى كامپيوترهاى ما انجام ميشود. شايد بد نباشد چنين كارهايى را روى كامپيوترهاى معمولى انجام دهيم و فقط نرمافزارهاى ضرورى را روى lap top نصب كنيم. ---------------------------------- Comments
آن چه در بین مردم به عنوان مذهب معروف است معمولا همان بخشی از مذهب است که وارد سنت شده است. به عبارت دیگر گوهر دین هر چه باشد مردم به آن قسمتی از آن عمل میکنند که عادتشان شده باشد. از این حیث تفاوتی بین مسلمانان و بتپرستان نیست. ما عادت کردهایم نماز بخوانیم، روزه بگیریم، به فقرا کمک کنیم، به مسجد برویم، خطبهی عقد بخوانیم، جشن عروسی بگیریم و دیگران را اطعام کنیم، دلمان برای محرومین بسوزد، در ماه محرم و صفر عزاداریهای مفصل برگزار کنیم، به مکه برویم و خیلی کارهای دیگر را به صرف این که در سنت وارد شده است انجام دهیم. همین طور عادت کردهایم دروغ بگوییم، غیبت کنیم، تهمت بزنیم، چشمهایمان در کوچه و خیابان به دنبال نامحرم باشد، مسخره کنیم، مالیات ندهیم، رشوه بدهیم، سر ادارهی بیمه به انحاء مختلف کلاه بگذاریم، از چراغ قرمز رد شویم، سر کار به امور شخصی بپردازیم، پاسخ مردم را در محیط کار سربالا بدهیم، به انحاء مختلف مردمآزاری کنیم، به همسر خود احترام نگذاریم و با او مثل یک کالای مصرفی رفتار کنیم، با فرزندان بدرفتاری کنیم و خیلی کارهای دیگر را چون در فرهنگمان به عنوان خیانت شناخته نمیشود و بعضا زرنگی محسوب میشود به راحتی انجام دهیم. این همان تفاوتی است که بین اسلمنا و آمنا وجود دارد. انسان آمنا برای هرکاری فکر می کند. این نقطهای است که سنت کمرنگ میشود و از همین جاست که پیامبر یکی از بزرگترین سنتشکنان بود و برخی از سنتهای جاهلی را نیز به راحتی پذیرفت، چون فوایدی در آنها میدید. با مرگ پیامبر و با تحریف آن چه خود به عنوان کتابالله و عترتی گفته بود به کتابالله و سنتی، چیزی به نام سنت پیامبر به وجود آمد که روبهروی عترت ایستاد و خود مایهی توقف و رکود شد. مسلمانان از پس قرنها، تجدد و نوگرایی و تطبیق با شرایط روز را که بزرگترین سنت پیامبر و امامان و برخی بزرگان دین بود فراموش کردند و عادت کردند که یک سری اعمال تکراری را بیآن که بدانند چرا انجام دهند. غافل از این که این اعمال را صرفا به خاطر ورود آنها در فرهنگ و سنتشان انجام میدهند. آن چه سلامت و بقای دین را در دراز مدت تضمین میکند وارد شدن فرهنگ مدارا در سنت است. فرهنگی که اجازه میدهد به جای برچسب زدن به هر کسی که اعمال ظاهری اسلام را انجام نمیدهد و یا آن طور که ما عادت کردهایم انجام نمیدهد، هر فرد را از روی میزان صداقتش و علاقهمندی و عملش به عدالت ارزیابی کنیم. این اتفاقی است که در غرب افتاده و همین امر پایداری سیستم را در دراز مدت تضمین میکند. این ماجرا بسیار بسیار مهمتر از نوع حکومتی است که در یک کشور برقرار میشود. اشتباه نکنید. نمیخواهم دیکتاتوری موجود را توجیه کنم اما فکر میکنم از این حیث ما از عراق و افغانستان فرسنگها جلوتریم. ادامهی راه موجود و حفظ پایداری سیستم بهترین اتفاقی است که برای این تغییر فرهنگ که مدتهاست آغاز شده ممکن است بیافتد. هر چند وارد شدن ضربات خارجی نیز تا حدی که پایداری سیستم را از بین نبرد ممکن است فوایدی داشته باشد. -------------------------------------- Comments
اخراج از مهدكودك ــــــــــــــــــــــــــــ سپیده مویه
این روزها یكسره با خودم فكر میكنم كه چرا به مهدكودك اعتراض كردم كه دخترم نباید با پسر یك دورهگرد در یك مهد باشد و همبازى شود. حالا هر بار از كنار بساط مردى همسنوسال خودم رد میشوم كه بچهاش را من از مهدكودك اخراج كردهام وجدانم خیلى درد میگیرد. وقتى میبینم كه به خاطر فوت مادر یا طلاق یا هر چیز دیگرى كه نمیدانم در كنار پدرى معلول در گوشهى خیابان با خاكها بازى مى كند خیلى ناراحت میشوم. مرد دستمال كاغذى میفروشد. دیروز رفتم و بیست بسته دستمالكاغذى ازش خریدم. اما عذاب وجدانم آرام نشد. خصوصا كه كلى تعجب كرد و صاف زل زد توى چشمهایم. و البته مرا نمیشناخت. مدیر مهدكودك گفت كه ما دلمان سوخته است و حتى تخفیف دادهایم تا بچه آوارهى خیابانها نشود. من هم محكم ایستادم و گفتم این مشكل شماست. حالا میبینم اشتباه كردهام. این مشكل همهى ماست. اصلا مشكل من است. هر روز منظرهاى را میبینم كه راحت را از من میرباید. اما هنوز هم نمیدانم بین بچهى خود و بچهى او كدام را باید انتخاب میكردم. ------------------------- Comments
«تلخ شيرين»افشاگری وبلاگ نويسان ييرو خط ولايت اسناد لانه جاسوسی تار عنکبوت(۱) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سيد سام الدين ضيائی به نام خداوند درهم کوبنده پيرو درگيریهای درون گروهی وبلاگنويسان، اين دشمنان دين و ولايت، تارتنان پيرو ولايت در اولين افشاگری خود پس از اشغال لانه جاسوسی تار عنکبوت، برخی از وبلاگنويسان با نامهای مستعار را رسواکرده و به جدالهای درونگروهيشان بر سر نام مستعار پايان خواهد داد. صورت اسامی کامل در صورت ادامه محاربه با اسلام و مسلمين در اختيار گروههای انتحاری گذاشته خواهد شد.
نام جعلی /   / نام واقعی /         / توضيحات
پارسا صائبی /   / سيدعلی دشمنشناس /   / عضو سابق دفتر مقام معظم رهبری، متواری مهدی جامــی /   / باحسين بسطامی /   / مقيم حرم، به علت همکاری با بی بی سی ممنوع الخروج بيژن صف سری /   / بيژن مضر /   / روزنامهنگار سابق، به علت اشاعه اشعار مشابه بيژن مفيد ممنوعالورود، به علت وساطت صاحب امتياز روزنامه صدای عدالت ۶ماه از سال ممنوعالخروج، ۶ماه ممنوعالورود علی برجيان /   / دکتر علی شريعتی اصفهانی /   / به علت همکاری با ساواک اصفهان در خرداد ۴۲ در ليست انتظار قاضی مرتضوی حسين خداداد /   / سجادعلی منتظری /   / به علت تشابه طنزگويی با آيت الله حسينعلی منتظری تحت الحصر يس از مراجعت به ايران شهلا(کامنت نويس قهار) /   / شهلا تهرانی /   / به علت تشابه اسمی با شهلا رياحی و هديه تهرانی ممنوع التصوير مسعود بهنود /   / مسعود کنگرانی /   / به علت تشابه اسمی با محمد مسعود و سعيد کنگرانی تحت تعقيب نمیباشد، چون تشابه فکری و تصويری چندانی يافت نشد، اما نامبرده به دليل علاقهمندی به بطری خالی مشروبات الکلی متواری است. آليوس ماکسيموس /   / ناصر خسرو فانوسيانی /   / به علت «فانوس» ممنوع البلاگ سام الدين ضيائی /   /عبدالکريم گوگوش(دباغ آتشين) /   / به علت ابتذال فکری و هنری و اشاعه افکار سروش و علاقه مندی وافر به گوگوش محکوم به زندان ازل ف.م.سخن /   / فريدون مصدق /   / به علت تشابه اسمی با فريدون فرخزاد و تشابه جنسيتی با دکتر محمد مصدق، با توجه به فوت نامبردگان و عدم حيات شاکيان خصوصی، پرونده سابق الذکر بسته اما پرونده جديد در حال افتتاح است. حنيف مزروعی /   / مجنون مشارکت /   / به علت عاشق بودن وفرزند خواندگی جبهه مشارکت، سنگسار تعليقی پس از تحمل شکنجه مجيد زهری /   / مجيد مير فطروس /   / به علت اشاعه افکار علی ميرفطروس متهم اما به واسطه داشتن نام مجيد که از اسماء الله است با يک درجه تخفيف، اعدام بايد گردد.  لانه جاسوسی تار عنکبوت  وبلاگنويسان پيرو خط ولايت ------------------------------ Comments
عزا بر خود کنيد اى خفتگان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نيما قديمى
(۱) سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است: قرنهاست که شيعيان بر مصيبت بزرگ عاشورا مىگريند و بر سروسينه مىزنند. ولى مگر کم در طول تاريخ کشته داشتهايم و مگر کم ازايندست جنايتها ديدهايم. جالب اينکه سهم شمر و خولى دراين عزادارىها بسيار پررنگتر از امام حسين است واين از نشانههاى بارزايدئولوژىهاست که مردم را با کينه و خشم از دشمن متحد مىکنند. ولو دشمنى که قرنهاست مضمحل شده و ديگر موجوديتى ندارد تا چه رسد که امام زمان هم به عزم غلبه بر آنها قيام کند. امروز ديگر از بانيان آن ظلم خبرى نيست و شيعه صاحب فرهنگ و حکومت شدهاست ولى توگويى حاضر نيست کينه آن دشمن را فرونهد.
(۲) شهيد جاويد: امام حسين (ع) داعيهدار خلافت مسلمين بود و پس از دعوت مردم عراق با يک محاسبه نادرست مبتنى بر گزارش مسلم راهى کوفه شد و در ميانه راه متوجه اين اشتباه گرديد. ولى اين زمانى بود که حُر راه برگشت را هم بر او بستهبود. اينجا بود که امام حسين کشتهشدن را به تسليم ترجيح داد، نه اينکه از اول به قصد شهادت راهى کربلا شده باشد. هيچ سياستمدارى براى شکست حرکت نمىکند، ولى پيروزى هم هيچگاه قطعى نيست.
(۳) کجاييد اى شهيدان خدايى: روح سلطانى ز زندانى بجست جامه چه درانيم و چون خاييم دست چون که ايشان خسرو دين بوده اند وقت شادى شد چو بشکستند بند سوى شادروان دولت تاختند کنده و زنجير را انداختند ------------------------------------ Comments
گمانهزنىهايى در مورد رئيسجمهور آيندهى ايران ________________________________ آرمين راد
فرض 1: هاشمى نمىآيد خصوصيات سلبى: او عمامه نخواهد داشت. او با راى بالايى انتخاب نخواهد شد. خصوصيات وجوبى: او تحصيلات دانشگاهى خواهد داشت. او دکترا خواهد داشت. او کتوشلوار خواهد پوشيد. او ريش خواهد داشت. او خط ريش مرتب خواهد داشت. او در دور دوم انتخاب خواهد شد.
فرض 2: هاشمى مىآيد خصوصيات سلبى: اگر هاشمى نباشد، عمامه نخواهد داشت. خصوصيات وجوبى: در دور دوم انتخاب خواهد شد. اگر هاشمى نباشد، تحصيلات دانشگاهى خواهد داشت. اگر هاشمى نباشد، دکترا خواهد داشت. اگر هاشمى نباشد، کتوشلوار خواهد پوشيد. اگر هاشمى نباشد، ريش خواهد داشت. اگر هاشمى نباشد، خط ريش مرتب خواهد داشت. ------------------------- Comments
شکايت ـــــــــــــــــــــــــــــــــ سام الدين ضيائی
* روزی ز نامردمی ها پیش تو بردم شکايت گفتی که بايد کنم صبر، صبر کردم. با نام دين و به نامت سرها بر سر دار کردند بی هيچ جرم و جنايت، باز گفتی که بايد کنم صبر، آخر تا به کی؟ بی نهايت؟ بس کن خدا را، چه گويی؟ از ظلم تا کی حمايت اکنون که تو ناخدايی من با که گويم حکايت؟
*باراللها، ببخشم به مستی نيست در وقت مستی رعايت!
*باز هم صبر؟! ---------------------------------- Comments
جهان سوم را با چه کلماتى مىتوان توصيف کرد؟ تاريکى، مشخص نبودن روابط بين افراد، مرموز بودن اعمال حکومتى، محرمانه بودن هر آنچه در لايههاى بالا اتفاق مىافتد، جدايى بين دولت و ملت، ميزان مشروعيت پايين حکومت، اقتصاد تکمحصولى، وجود مافياى اقتصاد تکمحصولى، حکومت ديکتاتورى، تمايل براى خاموش کردن هر نور (و فانوس!!!) و جلوگيرى از هرگونه نقد نظام سياسى اجتماعى اقتصادى، تمايل براى حفظ وضع موجود جهان اول را با چه کلماتى مىتوان توصيف کرد؟ روشنايى بيش از حد، قانونمند بودن روابط افراد، انطباق قانون و فرهنگ و باورهاى عاميانه، آشنا بودن هر کس به وظايف و حقوق خود، بمباران اطلاعاتى جامعه، اقتصاد مبتنى بر کار و توليد، تمايل براى کشف حقيقت و نقد لحظه به لحظهى نظام سياسى و اقتصادى و اجتماعى، نهادينه شدن پيشرفت مستمر، نظام سياسى دموکراسى در برابر گزارههاى فوق، يک سوال بزرگ بدون پاسخ مىماند که تکليف دانايى در اين بازى چيست؟ براى اين که اين مساله روشن شود يک مثال مىزنم: فرض کنيد کسى در ايران سال 1370 مىخواست در مورد چگونگى شکنجه در زندانهاى ايران جستوجو کند: علاوه بر عدم وجود منابع کافى براى انجام اين تحقيق، دسترسى به قربانيان شکنجه خالى از خطر نبود و در نهايت انتشار آن نيز نمىتوانست از راههاى قانونى انجام پذيرد. ضمن اين که در صورت انتشار خطرات فراوانى فرد را تهديد مىکرد. (ايران سال 1370 را مثال زدم تا اثرات اينترنت و ماهواره را در روشن کردن اين فضاى تاريک حذف کرده باشم) حال فرض کنيد کسى در مورد شکنجه در زندانهاى آمريکا گزارشى تهيه کند. مشکلات کمتر است اما حجم اخبار بالاست و نتيجهگيرى دقيق مستلزم صرف وقت زيادى است. انتشار آن نيز به سادگى انجام مىشود اما در صورتى که مقالهى منتشر شده درگير بازىهاى سياسى نشود به همان راحتى در لابهلاى سيل اخبار گم مىشود و اثر چندانى به جا نمىگذارد. ضمن اين که آگاهى مردم عادى و عموم جامعه که اصولا اين سيل اخبار را پىگيرى نمىکنند نيز در اين مورد بالا نيست و بالا هم نخواهد رفت. بنابراين مىتوان نتيجهگيرى کرد که دموکراسى به نحوى درگير همان مشکلى است که جوامع توتاليتر با آن مواجهاند و آن عدم نشر و گسترش دانايى به نحو موثر است. منتها در جوامع دموکراسى توده اين کمبود را کمتر احساس مىکند و به نحوى نورى خيرهکننده چشمها را کور کرده است و در جوامع توتاليتر عموم مردم اين تاريکى را حس مىکند و از آن رنج مىبرد. بنابراين مىتوان گفت که در جهان اول به تدريج مديا جاى دموس را گرفته و دموکراسى به مدياکراسى و يا همان حکومت رسانهها بر مردم تبديل شده است. چند نکته در اين بين حائز اهميت است: 1) مدياکراسى باشد يا دموکراسى، با توجه به نهادينه شدن نقد و بهبود مستمر در درازمدت مىتوان اميدوار بود که سيستمهاى جهان اول ضمن حفظ پايدارى به سمت رفع مشکلات گسترش دانايى عمومى حرکت کنند. 2) فضاى خاصى که با گسترش اينترنت و ماهواره در جوامع توتاليتر و از جمله ايران پديد آمده است باعث شده که راه باريکى از عبور اطلاعات (و نه دانايى) به داخل باز شود. با توجه به اين که اين اطلاعات به طور عمده در اختيار طبقهى نخبه قرار مىگيرد و از آن طريق در جامعه منتشر مىشود شاهد افزايش قابل توجه دانايى در اين جوامع هستيم. هر چند که حکومتها اين را برنتابند و در واقع حکومتهاى توتاليتر از روند رو به رشد دانايى عقب افتادهاند. 3) وجود فضاى محدود انتقال اطلاعات باعث مىشود که قسمتى از مزاياى جامعهى اطلاعاتى مدرن به همراه مزيت جوامع توتاليتر که عدم بمباران اطلاعاتى است با هم ترکيب شوند و اين باعث افزايش دانايى عمومى، بالا رفتن سطح توقعات و درک درست از مفاهيمى مثل قانونگرايى در اين جوامع خواهد شد و اين در درازمدت نويد پيشرفت را به اين جوامع خواهد داد. --------------------------------- Comments
۲:فاشیسم اسلامی فقیهان در جمهوری اسلامی ایران نیز فاشیسم به طرز تفکری متعلق است که از دموکراسی وحشت دارد. تحلیلهای اجتماعی و سیاسی هنوز هم حکایت از آن دارد که شدت رادیکالیسم اسلامی فاشیستی و هواداری از عشق ورزی ها و مریدپروریها و تشدید نفرت نسبت به مخالفان، لاجرم با شدت دموکراسی خواهی رابطه مستقیم دارد. چنان که هر چه جامعه به دموکراسی نزدیکتر شود، واکنش این بازندگان خشن تر از ییش رخ مینماید. رادیکالیسم فاشیستی تبلیغ میکند که جامعه نوین رو به پوسیدگی است و باید به ارزشهای قدیم ــ با تعبیر و تعریف های خاص خودشان ــ بازگشت.تصویر شگفتانگیز و متناقضی که این مدعیان دروغین ارزشها عرضه میکنند، تصویر یک نهضت انقلابی تودهگرا ــ به زعم خودشان ــ است که ــ در واقع ــ هدفهای ضداصلاحی دارد. از مشخصات روشن ایدئولوژی فاشیسم فقاهتی در جمهوری اسلامی نیز این است که با فریب، افراد را حول نفرت ــ نه پیرامون عشق ــ جمع کنند و اگر کسی گمان برد که هر نوع اندیشه دیگر برای آدمیان تعالی به ارمغان میآورد،خطا کرده است و مستوجب اشد مجازات به اصطلاح اسلامی است. عمله فاشیسم فقاهتی در حکومت اسلامی که حول ولایت فقها متحد می شوند، عاشق «نفرت»اند، چرا که از دیدگاه آنان، همه دشمناند و نفرتانگیز و اصلا اگر این دشمنان ــ که گاه موهوم و ساختگیاند ــ در کار نباشند تا نفرت برانگیزند، عشق ناهنجار افراطیشان نسبت به مراد دروغینی که برایش دعوی ولایت مطلق خدایی دارند، بیمعنی خواهد بود. فاشیسم اسلامی در عصر خرد نیز، برای خردورزی پشیزی ارزش قایل نیست و برتر از همه «عقل» را نه پای عشق که در واقع در پای نفرت قربانی میکند. عشق مسبوق به نفرت! و عشقی که مسبوق به نفرت باشد، بیش از آن که دوست را بشناسد، دشمن میشناسد و پیش از آن که دوست بیابد دشمن مییابد! پس از انقلاب اسلامی در ایران، نظریه فاشیسم هرگز به تمامی معنا اجازه ظهور نیافت و قرار بر این بود که پرونده آن در همان ابتدا به طور کامل بسته شود. برگشت ناپذیری «جمهوریت» با رای قاطع مردم به اثبات رسید و پس ار دوم خرداد نیز، با «نه» به استبداد و «آری» به «دموکراسی»،شتاب بیشتری گرفت. اما فقیهان فاشیست ــ هم آنان که استاد فن گیجکردن مردماند ــ در گمخانه ای از تنفر و فریب، «جمهوریت» را منحرف، «پارلمانتاریسم» را منهدم و استخوان «دموکراسی» را خرد کردند! و این یعنی فاشیسم! --------------------------------- Comments
۱) خدا را به خاطر تمامى نعمتهايى که به ما داده سپاس ۲) آفرينش ما و هرچه در اين دنياست، خود نعمت است پس هميشه و در همه حال بايد خدا را سپاس گفت ۲) سپاس خداوند فقط به زبان نيست، زندگى ما بايد سراسر سپاس خداوند باشد ۴) بايدى نيست، زندگى ما سراسر سپاس خداهست ۵) هر سپاس که در دنيا مى شود در واقع سپاس خداست ۶) هر سپاس که در دنيا مى شود از ناحيه خداست ۷) … … --------------------------- Comments
باور کنيد دست خودم نيست. کمتر پيش ميآد که از روى يک طرح پيشين شروع به نوشتن کنم. وقتى يه موضوعى توجهم رو جلب مىکنه حتا وقتى نوشتنى در کار نباشه، فکرم مثل يک پرندهى سبکبال –سبکعقل- ازين شاخه بهاون شاخه مىپره. من هم که طرفدار آزادى و پرواز هستم کارى به کارش ندارم. همچين که خسته شد يا جفتش رو پيدا کرد و يه جا آروم نشست، مسير حرکتش رو از آخر به اول روى يک نقشه پسينى مىکشم. اصولن دو جور فلسفه هم داريم: پيشينى و پسينى. فيلسوفان پيشينى، طرحى از پيش در ذهن دارند و به دنبال پوشاندن آن به جهان هستند. اينکه اين طرح را از کجا آوردهاند مهم نيست -از نظر خودشان- و هرچه به ظاهر با طرحشان همخوانى نداشتهباشد، مىگويند حتمن مسايلى پشت پرده هست که ما از آنها خبر نداريم. از طرفى فيلسوفان پسينى طرحى از پيش ندارند، بلکه طرحها را از طريق مشاهده و کسب تجربه تنظيم مىکنند و ازينرو در صورت مشاهده خلافى، آنرا توجيه نمىکنند، بلکه طرح خود را اصلاح مىکنند. يک مثال معروف دراين زمينه عليت است. حق اينست که از راه تجربه نمىتوان به عليت پى برد. آنچه در طبيعت هست تقارن است، حتا از تقارن اکثرى هم منطقن نمىتوان به عليت رسيد. عليت از بالا آمده و در ذهن ارسطو نشستهاست. چرا و چگونه، نمىدانيم. با ديد پيشينى -عليت- پاداش و جزا امرىست تکوينى نه تشريعى. مثلن قانون گذار مىگويد اگر رابطه فلان داشتيد، شلاق مىخوريد ولى پزشک مىگويد اگر فلان شد بيمارى ايدز مىگيريد. به اولى مىتوان اعتراض کرد که اين چه جزايى است و چرا حقوق بشر را زير پا گذاشتيد ولى به دومى نمىتوان ايراد گرفت، بر عکس خودت را بايد ملامت کنى که چرا بى احتياطى کردى … از نظر فيلسوف پيشينى بهشت و جهنم در همين دنياست و چون چشم جان تو باز نيست متوجهش نيستى. اينکه على مىگويد موتوا قبل ان تماتوا براى هميناست که تا دستتان ازين دنيا کوتاه نشده، عواقب نهانى اعمال و افکارتان را ببينيد. اما فيلسوف پسينى چون منکرعليت است معتقد است که بهشت و جهنم تشريعى است -مثل حکم قاضى- و ديگر اينکه حتا از خدا نبايد انتظار داشته باشى که اگر تمام عمر تقوا پيشه کردى و طاعات را بپا داشتى تو را به بهشت ببرد و گناهکاران را به جهنم. اگر چنين کرد لطفى در حقت کرده است، نه اينکه مجبور باشد از تصوير پيشين تو از عدالت پيروى کند. اصلن همين که زندهاى لطف خدا به توست وگرنه تو چه حقى به گردنش دارى؟ نکته ظريفى که هست اين که پسينى ها هم بهواقع طرحشان را از پارادايم مىگيرند نه از مشاهدات. اگر آن يکى به منبع طرح پيشينش اهميت نمىداد؛ اين يکى به اشتباه فکر مىکند که طرحش را از تجربيات مىگيرد. بله، تفاوت دراينست که پيشينى مىانگارد طرحش را ازعقل گرفته، منتها عقلى که منبع حقيقت است؛ در حالى که پسينى هم طرحش عاقلانه است منتها عقلى که راه رسيدن به حقيقت است، نه منبع آن. پسينى جايزالخطاست و مسير تاريخ را عين عقلانيت مىداند. از نظر او حقيقت ناب جز در قيامت قابل دسترسى نيست: ان ربک ليحکم بينهم يوم القيامه. پيشينى را حاجتى به آزادى نيست، سهل است که آنرا بر نمىتابد، اگر هم آزادى مىدهد براى آنست که به شما بر نخورد ولى پسينى را آزادى شرط حياط است، چه به تلاش جمع براى دستيابى بيشتر به حقيقت نياز دارد و شما تا آزاد نباشيد در بيان و حتا کشف حقيقت بخل خواهيد ورزيد. از همين روست که آن پرنده کوچک را آزاد گذاشتهام تا فقط به پرواز بينديشد! فقط پرواز! ---------------------- Comments
خرد کردن استخوان دموکراسی* ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سام الدین ضیائی
۱:ظهور فاشیسم در اروپا تولد فاشیسم در اروپا همه روشنفکران را مبهوت کرده بود، زیرا نمیدانستند چگونه باید در مقابل این جنبش مخوف بایستند. سلاح اینان قلم و کلام بود و در برابر تیغ فاشیسم کلمه را توان مقابله نبود. فاصله میان گفتار و کردار نیز،مرام فاشیسم را در هالهای از ابهام فرو میبرد و این که دریابی انقلابی یا ارتجاعی است، راستگرا یا چپ دشوار مینمود.(۱) «جوزپه آنتونیو بورجسه» عقیده داشت که ارکان فاشیسم دارای ماهیت روانی و احساسی است که نخست در روانها به وقوع پیوسته و سپس به پهنه واقعیت تاریخ راهیافتهاست.او میگفت فاشیسم چیزی ندارد که نزد متفکران راستین مقبول افتد. اما برای آنان که توشه فکری ندارند و گرسنگی میکشند، غذای روحی روزانه فراهممیکند. وی فاشیسم را نوعی رمانتیسم نازل و منحط میخواند که معتقد است زور حق ایجاد می کند و قدرت را به جای عدالت مینشاند.(۲) «کارل مانهایم» در کتاب «ایدئولوژی و اتوپیا» پرده را پس زد تا اتحاد همدستان ناهمگن و پنهان پشت نقاب کریه فاشیسم را برملاسازد. او به این نتیجه رسید که در هنگامه دیوانگیهای عمله فاشیسم عدهای هستند که خونسرد باقی میمانند و نیروی خویش را برای حسابگریهای عاقلانه حفظ میکنند. این افراد برخوردار از قدرت و ثروت، همان سرکردگان نیروهای نظامی، انتظامی، امنیتی و بازرگانان و صاحبان آشکارو پنهان قوای حکومتیاند که هنوز امیدوارند از عدم امنیت عمومی عامدانه موجود، به سود خویش بهرهبرداری کنند. «اریک فروم» صاحب کتاب «گریز از آزادی» نیز معتقد بود که راز موفقیت فاشیسم در آسیب پذیری مردم عادی پایین و کمتوان جامعه نهفته و فاشیسم توانستهاست با تکیه بر تنهایی افراد و سرکوب زندهدلی و مردمآمیزی در آنان، که در مورد این طبقه بیشتر به چشم میخورد، به واسطه تلاشهای ویرانگرانهشان، نزدشان مقبول افتد و از آنها در پیشبرد اهداف خود استفاده کند. زیرا افراد این طبقه گمان میکردند که همه گرفتاریهایشان از شکست و سرافکندگی کشورشان سرچشمه میگیرد، نه این که خود آنان در میدان اجتماعی و اقتصادی از زمان عقبمانده و عقب نگاهداشتهشده و از دور خارجشدهاند و هرگز درک نمیکردند فاشیسم چقدر برای بقای اجتماعیشان زیانبار است. به اعتقاد فروم، هواداران فاشیسم، به سبب عشق به قدرتمندان و تنفر از ضعف ضعفا، کینه توزی و تنگ نظری، افراط گرایی و عدم توانایی بیان عواطف خویش به شیوه مسالمت آمیز و خالی از تعصب، به سوی فاشیستها جلب میشوند. «گائتانو سالومینی» و «فرانتس نویمان» از دیگر منتقدان فاشیسم معتقد بودند که سرمایهداران بزرگ در دوره فاشیسم کارشان پر رونق بود و اغلب آنان از همکاری با حکومت فاشیستی خوشوقت هم بودند و به تدریج که رژیم دوام بیشتری یافت، نوعی هم زیستی سودآور بین بالاترین سطوح رهبری بازرگانی و صنعت و عالیترین سطح رهبری حزب حاصل شد. بدین ترتیب تنها سرمایهداران توانستند بدون کوچکترین لطمهای دوران فاشیسم را پشت سر بگذارند و در حالی که افراد طبقه پایین و متوسط جامعه به کسانی مانند هیتلر و موسولینی اعتماد کردهبودند، سرانجام دریافتند که قربانی اتحاد فاشیسم و سرمایهداری شده اند. «هانا آرنت» فاشیسم را محصول سیاست طبقاتی و مبتنی بر منزلت اجتماعی میدانست و بیشتر بر تاثیر نهادهای توتالیتر و فنون کنترل اجتماعی فاشیسم تاکید میورزید. او در کتاب « سرچشمههای توتالیتاریسم» بر ماهیت غیر عقلانی نازیسم صحه میگذارد و اقبال جنبش فاشیسم را استقبال انسانهایی از آن میداند که به ظاهر هویت طبقاتی خود را از دست داده و در جست و جو برای رسیدن به امنیت روانی جدید،آلت دست جنبش شدهاند. آرنت بر وجود رابطه بین فاشیسم و معضل «انسان مدرن» در جامعه سنتی تاکید بسیاری دارد، در حالی که به نظر میرسد ظهور فاشیسم بیشتر به دلیل کشمکش بین «منافع طبقاتی» بودهاست.همچنین آرنت بیتوجه به اهمیت «محافظهکاری افراطی» برای فاشیسم، برای «یهودیستیزی» اهمیت بیش از حدی قایل است. «جان وایس»معتقد است فاشیسم در نخستین مرحله، جنبش افراطی راست و ائتلاف میان جناح راست و گروههایی است که با پیروزی لیبرالیسم و سوسیالیسم ــ در جوامعی که سیر تحول به سوی نظام اجتماعی مدرن را آغاز میکنند ــ بیش از همه منافع خود را از دست میدهند.وی معتقد است برای شناخت فاشیسم در یک دوران ویژه،علاوه بر مطالعه ایدئولوژیک آن باید به مطالعه شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دوران بروز و حضور آن نیز پرداخت. بر پایه چنین مطالعهای، فاشیسم در هر دورانی نکات مشترکی دارد که بدانها تمسک میجوید.برخی از این نکات مشترک عبارتند از: ـــ برداشتهای انداموار انگار (Organicist) از اجتماع بر اساس آرمانگرایی فلسفی ـــ بیزاری از سرمایه داری مدرن ـــ نژاد پرستی و نظامیگری ـــ نگرش ضد دموکراتیک و بیاعتقادی به آرای مردم و برداشتهای نخبهگرایانه از رهبری سیاسی و اجتماعی ـــ مطلق باوری(absolutism) و جلوگیری از فعالیتهای فرهنگی، دینی و اجتماعی و هنری و سیاسی خودجوش مردمی ـــ ایجاد فضاهای پلیسی و نهادینه کردن ارعاب و کنترلهای توتالیتر مآبانه برای حفظ ارزشها و منافع محافظه کارانه ـــ رواج تقدیرگرایی در میان تودهها(fatalism) ــــ اقبال به جنگ و کشورگشایی و دخالت در امور دیگر کشورها ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *:اگر دموکراتهای جهان میخواهند بدانند که برنامه ما چیست، به آنها بگویید برنامه ما خرد کردن استخوان دموکرات های جهان است.«موسولینی» (۱):من هم انقلابیام،هم واپس گرا.«موسولینی» (۲)هیچ پیشگویی در یک قرن گذشته...هرگز تصور چیزی مانند فاشیسم را نمیکرد...آنارشیسم بود...صلح و جنگ و طوفان نوح و پانژرمانیسم و ... بود،فاشیسم نبود. فاشیسم همه را شگفتزدهکرد. «جوزپه آنتونیو بورجسه، نقل از کتاب هجرت اندیشه اجتماعی، ترجمه عزت اله فولادوند ـ ص۸۲» بخش دوم این یادداشت، « فاشیسم اسلامی فقیهان» را در روزهای آینده بخوانید ---------------------------------- Comments
بازم حرف زيادى ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نيما قديمى
قربون حواس جمع! کلى فسفر مصرف کرديم، در و گوهر ازين قلم تراويد، ايميل زديم يادمون رفت مطلب رو ضميمه کنيم. حالا دوباره مىنويسم: ايندفعه مىخواستم پا تو کفش منطقىها کنم. فرض کنيد «آ» مجموعهى همهى مجموعههايى باشد که شامل خودشون نيستند. آيا «آ» عضو خودش هست يا نه؟ يکم فکر کنيد تا ادامه بدم: چند وقت پيش نوشتم اگه با نظر من موافق نيستيد بنده را ارشاد بفرماييد. يه دوست قديمى همون شب ارشادم فرمودند - البته فيزيکى! دو تا مشت حواله ام کردند- البته تلفنى!! داستان از يک کژ فهمى شروع شد. ما داشتيم در مورد فلسفه تحليلى و زبانى گفتمان مىکرديم که من ازش پرسيدم آقا تو اصلن فرق تعريف دست راست و چپ را مىدونى. اونم عصبانى شد و گفت اگه دستم مىرسيد يه مشت با دست چپم طرف راست صورتت مىزدم و يکى با دست راست طرف چپ صورتت تا بفهمى دست چپ و راستم رو بلدم. کلى خواهش و تمنا کردم تا گذاشت توضيح بدم که منظورم چى بود: ببين قديمىها اسم رو سمت راست مىنوشتند، بعدش مىرفتند مىگشتند حد و رسمش رو پيدا مىکردند و سمت چپش مىنوشتند. اما امروزىها اول يک سرى مشخصات رو جمع مىکنند سمت راست مىنويسند بعد يه اسم روش مىگذارند، مىنويسند سمت چپ. همين، به خدا به چپ و راست سياست و در پيت و اين حرفا هم ربطى نداره. [شما:] اين که نشد برخورد فيزيکى تو هم بىخودى شلوغش مىکنى. [من:] ولى بهنظر من تلفن يک وسيله فيزيکى است. [شما:] بله اگه با تلفن زده بود تو سرت مىشد برخورد فيزيکى ولى اينطورى مجازه -به فتح يا ضم ميم- [من:] خوب پس اينو چى مىگيد: يه وقتى، يه جايى تو يه جمعى يه حرفايى زدم که سر سبز را مىبرد بالاى دار به جرمش آن بود که اصرار هويدا مىکرد. يه روزنامه که بعدها تعطيل شد يه گوشهاش رو چاپ کرد. فرداش سربازاى گمنام اومدند پيش بزرگترامون که آقا جلوى اين بچه رو بگيريد. بعد اون بزرگترا هى از من مىپرسيدن بلايى که سرت نياوردن، ضربى، شتمى، مشتى، لگدى. مىگفتم نه. اونا هم مىگفتند خوب اگه زده باشند هم بهت گفتن به کسى نگو! اون زمونا هم ابطحى نبود آدم بره پيشش دردودل کنه. حالا دوره زمونه عوض شده، اول شکنجهات مىکنند، بعدم مىگذارن برى تعريف کنى تا ديگران عبرت بگيرن ديگه ازين غلطا نکنن. پانويس: غلط نکنم دوباره قاتى پاتى شد، پس تا دير نشده پيدا کنيد پرتقال فروش را. ----------------------------- Comments
اگر ديديد … (۱) ــــــــــــــــــــ س.ع.دشمن شناس
اگر ديديد مهدى کروبى داره على کريمى رو دريبل مى کنه اگر ديديد هاشمى داره به رهبرى فحش ميده اگر ديديد عشرت شايق داره استريپ تيز مى کنه اگر ديديد على لاريجانى شجريان را کول گرفته و داره باباکرم مى رقصه اگر ديديد ابوالمکارم در مورد وجوب شل حجابى فتوا صادر کرده اگر ديديد على دايى در بازى با ژاپن تعويض ميشه اگر ديديد در رفسنجان سه متر برف داره مياد اگر ديديد احمدى نژاد کراوات زده اگر ديديد جواد يسارى در دستگاه راست پنجگاه مى خونه اگر ديديد محسن رضايى پاى نوشته هاى وبلاگها کامنت ميگذاره اگر ديديد رضا پهلوى را به عنوان اصلح انتخاب کردند اگر ديديد آب درياچه اروميه شيرين شده اگر ديديد عبدالکريم سروش در تلويزيون در مورد دموکراسى حداقلى صحبت مى کنه اگر ديديد قاضى مرتضوى عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام شده اگر ديديد قطام سريالهاى تلويزيونى بيشتر و وردانش کمتر شده اگر ديديد معين داره ترانه مى خونه … [؟!]
هيچ تعجب نکنيد، قضيه انتخابات است و اين چيزها پيش مى آيد. --------------------------- Comments
1 شب بود. سرد بود. لابد پنج درجه زير صفر. کنار شومينه نشسته بودم و نوار گوش میکردم که مثل صاعقه بر سرم فرود آمد. آن قدر سريع که نتوانستم هيچ واکنشى نشان دهم. ضربان قلبم بالا رفت و در واقع قلبم توی حلقم بود. خيلى آرام و حرفهای کلتش را از روکش چرمیاش بيرون آورد. صدا خفهکن را براى اولين بار بود که مىديدم. وقتى با خودم فکر کردم که يک عمر منتظر اين لحظه بودهام کمى آرام گرفتم. البته فرصت خيلى زياد نبود. مىدانستم در کارش تامل و درنگ نخواهد کرد. فقط میخواستم کاری کنم يا حرفى بزنم که در تاريخ بماند. در اين فاصله کار صدا خفهکن را تمام کرده بود و نوک کلت را روی شقيقهام گذاشته بود. آن قدر توانستم توی چشمانش نگاه کنم و به او بگويم: دوستت دارم! لحظهای بعد مغز من متلاشی شده بود و من تمام شده بودم. نمیدانم صدای من را شنيد يا صداخفهکن من را خفه کرد يا کلت را. ديگر فرقى هم نمىکرد. من تمام شده بودم. اما داستان من به گمانم تازه آغاز شده بود. 2 شب بود. سرد بود. لابد ده درجه زير صفر. گربهاى که سياه بود با يک صداى جيرجير وحشتناک به من داشت نزديک مىشد. انگار که حواسش پرت باشد و ناگهان مرا ببيند، ترسيد و ايستاد. صدايش عجيبتر از اين بود که مال خودش باشد. صداى موش را تا به آن موقع نشنيده بودم اما همين که بدانم موشها جيرجير مىکنند و در دهان گربه در نور کمسوی چراغ برق چيزى ببينم که پيچ و تاب میخورد کافی بود تا همه چيز را متوجه شوم. موش هم مثل گربه سياه بود. دستکم من اين طور فکر کردم. موش داشت جيغ مىکشيد. نمىدانم گربه موش را کجا میبرد. اما حال موش در بين دندانهاى گربه حال قربانىای بود که شکنجهگرش دارد سيخ به تنش فرو مىکند و هيچ چيز براى اعتراف ندارد. يک کابوس واقعی. تمام اين فکرها را کردم که گربه به سرعت دور شد و جيغهاى دلخراش موش، آرام آرام در سکوت شب گم شد. سه روز است که هر وقت از کوچه رد میشوم، گربهی سياهى مىبينم که ناله میکند و لابد التماس که چيزى برايش بياورم بخورد. چه مىدانم! شايد هم التماس مىکند تا آن چه را ديدهام و شنيدهام فراموش کنم و به کسى نگويم. کاشکى گربهها صداخفهکن داشتند. 3 شب بود. سرد بود. لابد پانزده درجه زير صفر. دخترک صورتش را ناشيانه نقاشى کرده بود و درتاريکى شب به دنبال يک نفر مىگشت تا بکارتش را بخرد... ---------------------------------------- Comments
وبلاگستان، معین و انتخابات 84 انتخابات روشی است مشخص برای تعیین خواسته هایی نامشخص ــــــــــــــــــــــــــــــــــ حمیدرضا علاقه بند
اصول گرایان و راست افراطی تمایل بسیار زیادی دارند تا انتخابات ریاست جمهوری در سکوت مثل انتخابات شوراها و مجلس هفتم برگزار شود و بدون حضور گسترده مردم برنده انتخابات شوند. در نبود تنوع مطبوعات آزاد بار سنگین این مسئولیت بر دوش وبلاگستان و فضای مجازی اینترنت می باشد. فضای وبلاگستان هم در جنب و جوش است. از همین رو وبلاگ هایی که به مسائل روز با دید جدی تری نگاه می کنند در این زمینه پیشرو هستند. «چرا دکتر معین؟» نویسنده وبلاگ زن نوشت با این پرسش پست خود را آغاز می کند و در ادامه می نویسد:«اما، خصوصیتی که به نظرم مهم است و معین دارد، وابستگی تصمیمها و صحبتهایش به یک جمع است. حالا گیرم که این جمع را مردم نمیپسندند یا مدتی است با آن قهر کردهاند اما به هر حال نشان از این میدهد که کمی داریم به سمت و سوی حزبی شدن انتخابات میرویم. حتی ولایتی و لاریجانی را میشود نمایندهی دو دیدگاه سنتی و تندرو در میان محافظهکاران دانست. یعنی در واقع میتوان آنها را به جریان و تفکری منتسب کرد که قرار است در طول دوران ریاستجمهوری هم خطدهنده و تاثیرگذار باشند. این اتفاق در مورد دکتر معین پررنگتر است و این خیلی خوب است. اما باز سؤال این است که چطور معین توانسته همزمان نمایندهی مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی باشد؟ صرفا برای اینکه دکتر معین در شورای مرکزی هیچکدام از این دو حزب (حزب؟) نیست، میتواند وفاق ایجاد کند بین گروههای اصلاحطلب؟ سؤالهایم زیاد است از جریانی که در این سالها جریان محبوب من بوده و همراهش بودهام. منظورم جریان اصلاحطلبی است. مشکل بزرگ شاید این باشد که این جریان تریبون ندارد. نه روزنامهای، نه سایت آنچنان فعالی و نه امکان سخنرانی. راستی انجمنهای اسلامی دانشگاهها قبلا خیلی بهتر بودند. برنامهی سخنرانی میگذاشتند و بحث میکردند. یعنی وقتی دفتر تحکیم با مشکل روبرو شد، دیگر هیچ جریان دانشجویی شکل نگرفت؟ مگر میشود؟خب خیلی دارم سعی میکنم با خودم کنار بیایم که چرا مشارکت (و در کل گروههای اصلاحطلب) حاضر نشد از قدرت کناره بگیرد، بازسازی کند خودش را و برگردد. استدلالها را میشنوم اما باز دلم راضی نمیشود. فکر میکنم قهر مردم جدی است و باید برای این موضوع فکری کرد». بهمن دارالشفایی در وبلاگ آق بهمن از دوستان خود میخواهد که در بحثهایی در مورد انتخابات نهم ریاست جمهوری شرکت کنند. او یکی از کسانی است که بیشترین پست را در مورد انتخابات ریاست جمهوری سال 84 دارد:«این قضیه انتخابات ریاستجمهوری و کاندیدا شدن معین وحمایت مشارکت و سازمان مجاهدین بدجوری ذهنم را مشغول کرده. گویا مشارکتیها فعلاً تنها راه بقایشان را در صحنه سیاست ایران حضور در قدرت سیاسی میدانند. این را که هدف و غایت هر حزبی حضور در قدرت است، من هم میفهمم. ولی اگر حزبی کاملاً از قدرت کنار رفت، لزوماً به معنی مرگش نیست. اما مشارکتیها فکر میکند اگر از قدرت بیرون بروند، اول اینکه راست با آنها دیداً برخورد میکند و دوم اینکه خیلی از نیروهایشان که بیشتر بهخاطر حضور آنها در قدرت دور آنها جمع شدهاند پراکنده میشوند. شاید بگوییم بهتر. از قدرت بیرون بروید تا عیار هر کس مشخص شود. اما آنها هم میگویند اگر تعداد کسانی که در آن آزمایش روسیاه شدند آنقدر بود که دیگر چیز بدربخوری از مشارکت نماند، آن وقت چه کنیم. در واقع آنها این احتمال را قوی میدانند». یاسر کراچیان بلاگر خط قرمز از کانادا در پاسخ به دعوت آق بهمن از تهران می نویسد: «چرا باید از معین حمایت کرد؟ اصلاحطلبان باید سعی کنند به هر قیمتی که شده در قدرت بمانند بهویژه که ریاستجمهوری آخرین سنگر آنان در حاکمیت است. در قدرت بودن سه مزیت مهم دارد. اول این که قدرت تریبون میآورد. همین الان که اصلاحطلبان در مجلس نیستند نگاه کنید ببینید چه اندازه از خبرهای مربوط به آنان کم شده است. اصلاحطلبان باید حداقل یک قسمت از قدرت را در اختیار داشته باشند تا از طریق آن بتوانند با مردم سخن بگویند.دوم این که قدرت ایمنی میآورد. همین الان بسیاری از اصلاحطلبان هر روز باید به دادگاه بروند و حتی زندان میروند. در قدرت ماندن دستکم تا اندازهای ایمنی میآورد و از پس آن آنها میتوانند کارهای دیگر را انجام دهند. معلوم نیست بدون همین اندک ایمنی چگونه میتوان از افراد انتظار داشت.سوم این قدرت پول میآورد. شکی نیست که به هر حال بدون پول هیچ کاری نمیتوان کرد. اگر دانه دانه حاکمیت به محافظهکاران برود پولها هم به آنها سرازیر میشود و پول که به آنجا برود دیگر کار تمام است.برای من چندان واضح نیست که بیرون رفتن از قدرت چه فایدهای میتواند داشته باشد. عدهای میگویند که اصلاحات شکست خورده حالا ببینیم اینها بیایند بیرون چه میشود. این حرفی است که من اصلا نمیفهمم. یعنی جوابش این است که خب هیچ چیزی نمیشود! مثلا بیایند بیرون خودشان را بازسازی میکنند؟ بدون پول و تریبون و امنیت چگونه چنین چیزی ممکن است؟ حالا اگر در قدرت باشند نمیشود خودشان را بازسازی کنند و حتما باید بیایند بیرون؟» علی معظمی یکی از نویسندگان حلقه وبلاگی دبش در وبلاگ شخصیاش اینجا و اکنون آورده است: «وضعمان خوب نیست، در واقع افتضاح است. اما فكر كنم كه اینبار «راه» شركت نكردن نیست. فكر میكنم مجبوریم انتخاب كنیم؛ آنهم بینِ چه چیزهایی. و دیگر آنكه واقعاً باید بیشتر فكر و همفكری كنیم. باید بیشتر فكر كنیم. نظر من– از موضع كسی كه دستِ كم معاشش با فرهنگ گره خورده و فكر میكند كه آرمانهای آزادیخواهانه و عدالتجویانه دارد– عجالتاً این است كه اگر پیروزی راستِ محافظهكار را در انتخابات محتمل بدانیم، «عاقلانه» این است كه تلاشِ خود را بكنیم تا كسی در انتخابات پیروز شود كه با آمدنش فضای بیشتری برای تنفس، و چشماندازِ بازتری برای پیگیری آرمانها – در آینده– بماند. من فكر میكنم یكدست شدنِ فضای سیاسی ایران به نفعِ راستِ محافظهكارِ فعلی حتی برای خود آنها هم میتواند خطرناك باشد – طلیعهاش از عشرتِ پیروزی نایافتهشان پیداست – و در حرفهای كسانی كه چنین یكدست شدنی را مقدمه تحولاتِ خوش یمن میدانند، دلیلِی نمیبینم؛ فقط مشاركت یا راستِ افراطی نیست، بیشترِ ما در سیاست توهمزده شدهایم. برای حرفهای بالا البته توضیحِ نظری وجود دارد؛ اگر بحث بگیرد و مجالی بماند، حتماً باید به این جنبه هم بپردازیم تا حرفِ حساب زده باشیم و شنیده باشیم. اما فعلاً میخواهم از بحثِ نظری بگذرم و موضعگیری كنم؛ استدلال در مقامِ دفاع بهتر اقامه میشود. الپر یکی از وبلاگهای مرموز و بسیار خواندنی، گزارشهایی ناب و دست اول از پشت صحنه انتخابات 84 دارد. نویسنده این وبلاگ پر رمز و راز در این زمینه پست هایی متنوع نوشته است:«همایش امروز دكتر معین از آن اتفاقات مهم و تاریخساز بود. شلوغش نمیخواهم بكنم، ولی تا فردا كه خستگی در برود و مفصلتر در این باره بنویسم، بد نیست كه وقتی بحثی درمیگیرد، آدم چند قدمی جلوتر برود و سعی كند از قله بعدی به افق نگاهی بیندازد. فلان كاندیدا نمیتواند كاری از پیش ببرد. فلانی وزن ریاست جمهوری را ندارد. معین در حد وزارت است، نه بیشتر. رهبری با نامهاش به مجلس نشان داد كه هنوز از خاتمی و دولت حمایت میكند. نقش ریشسفیدی را در جامعه هنوز سنتی ایران نمیتوان ندیده گرفت...اینها برشهایی از فضای گفتار امروز جامعه ماست كه من با آن مشكل دارم. چه معنی دارد كه آدم فكر كند رئیسجمهور باید یك سوپرمن باشد یا بیاید معجزه كند؟ دشوار است كه آدم بپذیرد دخالت رهبری در مسئله استیضاح وزرا توسط مجلس هفتم به نفع حركت اصلاحی است. خیلی عجیب است كه ما انتظار داشته باشیم كسی كه میآید رئیس جمهور میشود یك خاتمی دیگر باشد. چرا اما هنوز اینطور هست و هنوز چنین گفتارها و تصوراتی در شبكه واژههای اطراف ما فراوان است؟ كافی است كه مردم (منظورم بخشهای ریزش كرده از دور دوم خاتمی + رأیاولیها است) قانع شوند كه رأی دهند. بیشك معین رأی خواهد آورد. این فرمول پیشبینی من است: (( شركت مردم == رئیسجمهور شدن دكتر معین))». روزهای پایانی سال نشان از نزدیک شدن به زمان انتخابات ریاست جمهوری سال 84 دارد. در این روزها نباید ساکت بنشینیم و نظاره گر صرف باشیم. سکوت بد است. -------------------------------- Comments
- از مردم تقاضا مىشود درختان را تکان دهند تا زير فشار برف نشکنند - از مردم تقاضا مىشود در مصرف گاز صرفهجويى کنند تا با قطع گاز مواجه نشوند - از دولت تقاضا مىشود تعطيل عمومى اعلام کند تا مردم در تردد دچار مشکل نشوند - از مردم تقاضا مىشود در مصرف آب صرفهجويى کنند تا در تابستان مجبور به جيرهبندى آب نشويم - از مردم تقاضا مىشود در مصرف برق صرفهجويى کنند تا تو اين هواى سرد گرفتار خاموشى نشوند - از مردم شهيدپرور تقاضا مىشود با موشها مبارزهکنند تا دچار بيمارى نشوند - از مردم فداکار و نوعدوست تقاضا مىشود تا کمکهاى نقدى و غيرنقدى خودرا براى ارسال به مناطق زلزلهزده به ما بدهند - از مردم فداکار و نوع دوست تقاضا مىشود تا کمکهاى نقدى و غيرنقدى خودرا براى ارسال به مناطق سيلزده به ما بدهند - از مردم فداکار و نوع دوست تقاضا مىشود تا کمکهاى نقدى و غيرنقدى خودرا براى ارسال به مناطق برفزده به ما بدهند - از مردم فداکار و نوع دوست تقاضا مىشود تا کمکهاى نقدى و غيرنقدى خودرا در جشن نيکو کارى به ما بدهند - از مسافران تقاضا مىشود ايمنى جادهها را بيشتر کنند - از مسافران تقاضا مىشود موقع انفجار در ايستگاه راهآهن حضور نداشتهباشند - از دانشآموزان مدرسه سفيلان تقاضا مىشود نفت رايگان را بههدرندهند - از دانشآموزانى که به پارکشهر مىروند تقاضا مىشود شنا بلد باشند - از بسيجىهاى محترم تقاضا مىشود تا براى دفع حمله آمريکا آماده باشند - از دولت مردان محترم تقاضا مىشود خاطر مبارک را بهخاطر مسايل پيشپا افتاده مکدر نکنند. - عوارض شما صرف تبليغات انتخابات نشدهاست، نمىشود و نخواهدشد. ------------------------------- Comments
«تلخ شیرین» سفرنامه ساموس مینیموس ــــــــــــــــــــــــــــــــــ سام الدین ضیائی
توضیحی یادداشت کنم که داشتم با اتوبوس به سمت China Town وارد می شدم .لحظه ای چشمانم را بستم و نمیدانم چرا یادم به تسانومی (واژه ساخته گویا و بهنود با هم و نه سونامی) افتاد و زاویههایی از شما و نمای دموکراسی همان واقعیتی که انتخابات عراق به کمک یادداشت آقای بهنود به اثبات رساند! چون نمیخواستم خشک مغزان ایرانی و همفکرانشان در آسیا، مرا متهم کنند و چون به این کشف رسیدم که تسونامی یا چه میدانم تسانومی که ظاهرا قدرتش از سونامی هم بیشتر است به ارادهی آقای بوش میآید و میرود و به قول آقا مسعود گل(با گل آقا توفیر تاریخی دارد) ــ که گاهی محتوای نوشتاریش هم مثل فرم آن استثنایی می شود و هیجان آفرین و خندهانگیز! ــ یک چند هزاری را میبلعد و البته بشارتتان بدهم که دموکراسی به ارمغان میآورد، گفتم سریعتر بروم و از مراسم سال نو چینی گزارش تهیه کنم تا شاید این چینیهای بیچاره هم سونامی زده شوند و البته کمی دموکراسی هم به آنان برسد! این بود که اسم و رسمم را به «ساموس مینیموس» تغییر دادم تا مثل قضیه پوکت شرمندهی آن «پارسا»ی نام آور «دشمنشناس» نشوم و هم خشکمغزان با «گلادیاتور» شهیر «آلیوس ماکسیموس» اشتباهی نگیرندمان! اما هر چه سعی کردم نمیدانم چرا به گونهای یادداشت کردم که جز خشکمغزان، در جهان همه از تمامی منطقه - از سوئی تا اروپا، از سوئی تا هند، از شمال تا سیبری و از جنوب تا آفریقای سیاه - فهمیدند که فرم یادداشت توضیحی انگاری بیشباهت به یادداشت کردنهای مسعود بهنود عزیز نیست و از لحاظ محتوا هم انگاری کمی خندهانگیز شده است! پس آنگاه میخواهم بگویم که نمی دانم چرا هر چه به این مغز خشک فشار آوردم که مثل آلیوس ماکسیموس یادداشت کنم، در محتوا بالانس بهنودی زدم و ناصرخسرو هم نشدم! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در پی بحثهایی که در پی مطلب من در مورد «پوکت » و «سارابوری» در گرفت، تصمیم گرفتم در این بخش از سفرنامه مطلب را به محله قدیمی چاینا تاون در بانکوک اختصاص دهم:دو شبانه روز جشنواره باشکوه و پر از شادی سال نو چینی در محله قدیمی چاینا تاون دیدنی است. لحظههایی پر از رنگ و نغمههای مستکننده. همه قرمز پوشیدهاند و عقیده دارند که در آستانه سال نو شانس میآورد. من هم قرمز آسمانی پوشیدهام.خیابان نورباران است. اینها را لیدر توری در کار نبود که بگوید. خودم اضافه کردم! همه جا و همه چیز مردم قرمز است. از تابلو های نئون تا لامپهای رنگی و پردهها و فانوسهای زیبای ریز و درشت. همین جا تا یادم نرفته بگویم که لینک این مطلب در آیینه فانوس (رها از فیلتر) را پیدا نمیکنید، همین الان بخوانید و لذتش را هم همین الان ببرید! حتی باجههای تلفن در این محله زیبا به رنگ قرمز و به سبک معماری ظریف چینی است. مثل آن پری زیبا روی مجری جشنواره که به موقع در بارهاش توضیح خواهم داد. اصلا فکر میکنی در شانگهای پایتخت چین قدم میزنی. راستی پایتخت چین کجا بود؟! شکل و شمایل آدمها هم در اینجا به طرز شکنندهای چینی است! همه به تو لبخند میزنند به طوری که اگر ایران بود قدمبهقدم دعوا میشد! جایتان خالی میروم یک قنادی چینی که لابد خیلی معروف است چون جای سوزن انداختن نیست، کلوچههای خوشمزهای میخرم که به کلوچه لاهیجان میگوید برو تو جیبم! قدم به قدم دستفروشهایی را میبینی که شاه بلوط را در ظرف بزرگ پر از قهوهای بو میدهند و چه بوی مستکنندهای! میخرم و جایتان خالی نوش جان میکنم! خیلی خوشمزه است چون خیلی گران است! خلاصه این که همه چیز عالی است! «تسونامی» بیاید اینجا چه کار؟ شب که به نیمه میرسد و هنوز خیابان مملو از جمعیت، تازه ترجمه انگلیسی پرده بزرگ ابتدای خیابان را میخوانم و میفهمم که اصلا جشنواره فردا و پس فرداست! مردم آمدهاند خرید شب سال نو! دومین شب هم می آیم.باز بدون دوربین! این دفعه نه از ترس طعنههای دشمن شناس و وعدههای بهنود که به خاطر قرض دادن دوربین به یک دوست از سر رودربایستی! آخ اگر «تسونامی» میآمد و چند تا عکس از دموکراسی میگرفتم! امشب واقعا چشنواره است! گروههای مختلف رقصهای ملی و محلی چینی، خوانندگان و نوازندگان و شعبدهبازان و چه ماهرانه! مرد میانسالی که میگفتند سوپراستار است اما من نمیشناختم، با یک شاخه و چند برگ روی آن، چنان صدایی از آن در آورد که ملودی زیبایی را چنان به همراه ارکستراسیون پشت صحنه اجرا کرد که هنوز باورم نمیشود که همه آن موسیقی شگفتانگیز از آن لب و برگ در آمده باشد! و اما مجری پری روی چینی که به لهجهای شیرین و دلنشین واژههای چینی را ادا می کرد و من شیفتهی صدا و سیمایش شده بودم دم به ساعت میآمد و برنامهها را معرفی میکرد و چه خوب! بعد هم میرفت و چه بد!از شما چه پنهان برنامهها را تحتالشعاع قرار داده بود! برای این که خسته نشوید یک اتفاق اکروباتیک را هم تعریف کنم و خلاص! در یک عملیات اکروباتیک که مرد جوانی، پسربچه حدود۵ سالهای را بر دوش داشت و بر روی نوک چوبی به ارتفاع حدود ۲۰ متر از زمین حرکات خطرناکی انجام می داد،ناگهان به اشتباه دستان کودک را رها کرد و به طرز غیر قابل باوری دوباره در آخرین دم او را گرفت و کودک از مرگ حتمی نجات یافت.هرچند قلب ما را انداخت نوک انگشت شست پایمان! جالب آن که چنان ماهرانه حرکت کرد و به عملیات ادامه داد که گویی بهنود عزیز یادداشت دوم درباره ارمغان سونامی را به مهارت تمام مینویسد! باز دلم نیامد! عکس و تور مجازی خبری نیست اما فعلا این عکس را که از شبکه قرض گرفتم ببینید. قول میدهم به زودی عکسهای خوبی برایتان بگیرم که عکسهای آبچینوس عزیز را بگذارد توی جیبش!
چند روزى است كه سيماى ايران سرودى را با هدف تهييج احساسات مردم ضد آمريكا پخش ميكند كه در آن نوك تيز حمله به مجسمهى آزادى نشانه رفته است. در اين كليپ روى اين نكته تاكيد شده كه مجسمهى آزادى با الهام از تائيس كه معشوقهى اسكندر مقدونى است و اسكندر به خاطر خوشآمد وى تختجمشيد را به آتش كشيد ساخته شده است. اين مساله باعث شد تا جستوجويى براى يافتن چگونگى ساخت اين مجسمه و اين كه سمبل چيست انجام دهم و مطمئن شوم كه اين مجسمه هيچ ربطى به تائيس ندارد. آنچه در ادامه ميآيد نتيجهى اين جستوجو است:
اين مجسمه كه در كنارهى اقيانوس اطلس و در بندر نيويورك واقع شده است هديهاى از فرانسويان به آمريكاييهاست كه به مناسبت كمك شايانى كه فرانسويها به آمريكاييها به رهبري جرج واشنگتن در جنگهاى استقلال كردند و منجر به استقلال آمريكا از انگلستان شد اهدا شده است. در واقع سازندگان مجسمه با اين كار ميخواستند نمادى از آزادي را به مردم آمريكا هديه كنند. اين مجسمه با توجه به اين كه مردم اروپا در آن زمان با كشتى به آمريكا وارد ميشدهاند عملا در دروازهى ورود به آمريكا نصب شده است.
اين مجسمه را يك مجسمهساز 50 سالهى فرانسوى به نام فردريك آگوست بارتولدى طراحى كرد و ساخت آن در سال 1884 در فرانسه پس از 9 سال كار مداوم به پايان رسيد (حدود 100 سال پس از استقلال آمريكا). سپس آن را در 350 تكه و با كشتي به آمريكا منتقل كردند و سرهم كردن آن تا سال 1886 طول كشيد. داخل مجسمه از پايين تا تاج 354 پله وجود دارد و بازديد كنندگان از 25 پنجره در داخل تاج ميتوانند بيرون را مشاهده كنند. 7 پرتوى كه از تاج مجسمه در حال درخشش است نماد هفت اقليم و يا هفت درياى جهان است. مجسمه تابلويى در دست دارد كه روى آن تاريخ استقلال آمريكا (4 جولاى 1776) نوشته شده است.
ارتفاع مجسمه 93 متر، طول بينى آن بيش از يك متر، ارتفاع سر آن بيش از 5 متر، طول بازوى راستش حدود 12 متر، طول دهانش حدود يك متر و ارتفاع پايهى آن 46 متر است. مجسمه از مس ساخته شده كه در اثر اكسيد شدن در حال حاضر به رنگ سبز درآمده است. وزن مجسمه 204 تن است و سالانه پنج ميليون نفر از مجسمه بازديد ميكنند. اسكلت فلزى مجسمه را مهندس الكساندر گوستاو ايفل كه پس از مطلب آليوس ماكسيموس همه او را ميشناسيم طراحى كرده است.
شعاعهاى نورى كه از مشعل و از تاج مجسمه ساطع ميشود در واقع آزادى است كه به تمام دنيا فرستاده ميشود. اين ايده در آن زمان و با توجه به اينكه بارتولدى كشور خود را ابتدا در چنگ آلمانها و پس از آن در ديكتاتورى ناپلئون سوم ميديد قابل توجيه است. به اين معنى كه همان طور كه فرانسويها كمك كردند تا آمريكا آزادى خود را به چنگ آورد، صد سال بعد يك فرانسوى آرزو ميكند كه آزادى از آمريكا به تمام جهان و از جمله فرانسه گسترش يابد. ويكتور هوگو در مورد آن گفته است كه اين مجسمه همه چيز است و هيچ چيز نيست. بدون روح اين مجسمه هيچ چيز نيست و با در نظر گرفتن فكرى كه پشت سر ساخت آن بوده همه چيز است. برخى معتقدند كه شارلوت بارتولدى يعنى مادر فردريك الهام بخش چهرهى مجسمه بوده است.
هر چند در حال حاضر انتقادات زيادى به سيستم آمريكا وارد است اما تهييج احساسات ملى مردم از راه ترويج يك مشت دروغ براى اثبات دشمنى ديرينه بين ايران و آمريكا به هيچ وجه قابل توجيه نيست.
---------------------------------
Comments
در پی بحثهایی که در پی مطلب من در مورد شصتمین سالگرد آزاد سازی اردوگاه آشویتس درگرفت؛ تصمیم گرفتم در این بخش از سفرنامه مطلب را به یکی دیگر از این اردوگاهها که شخصا بازدید کردهام اختصاص دهم: اردوگاه داخائو در آلمان. اطلاعاتی که ارائه خواهد شد مجموعهای از مشاهدات شخصی، اطلاعاتی که توسط راهنماهای تور ارائه شد و همچنین از مراجعی است که در آخر همین مقاله ارائه شدهاند. بر خلاف گزارشهای دیگر متاسفانه برای این گزارش عکسهای زیادی از خودم ندارم، علت نیز این بود که دیدن شنیدهها چنان تاثیرگذار بود که بهجز دقایق اول بازدید، اصلا دست به دوربین نشدم. البته این موضوع در مورد تمام همراهان نیز صادق بود.
در ابتدا از طولانی بودن مطلب عذر خواهی میکنم!
تاریخچهای از داخائو:
در 21 مارس 1933 رییس پلیس مونیخ (هاینریش هیملر) به خبرنگاران اطلاع داد که اردوگاهی با ظرفیت 5000 زندانی سیاسی در نزدیکی شهر داخائو در باواریا (حدود 10 مایل شمال غربی مونیخ) تاسیس خواهد شد؛ که کمونیستها، مارکسیستها، و "تمام کسانی که برای جامعه خطرناک هستند" در این اردوگاه نگهداری خواهند شد. این کمپ اولین اردوگاه از این سری (Concentration Camp) بود که بعد از به قدرت رسیدن هیتلر ساخت آنها آغاز شد. این اردوگاه تنها اردوگاهی بود که تا سال 1945 به کار ادامه داد و در اصل مدلی برای ساخت اردوگاههای بعدی شد. کارهای روزانهای که در داخائو انجام میشد، روشهای مجازات، و وظایف محافظین اس اس بعنوان نرمالی با کمی تغییرات در تمام اردوگاههای دیگر بکار میرفت.
در طول سال اول تعداد زندانیها حدود 4800 نفر بود که تا سال 1937 به 13260 نفر افزایش پیدا کرد. در ابتدا همانطور که ذکر شد زندانیها شامل مخالفین سیاسی، سوسیال دموکراتها و کمونیستها بود که به تدریج همجنسبازان؛ کولیها؛ یهودیها و ... به این گروه اضافه شدند.
در سال 1937، اس اس زندانیها را مجبور به شروع به ساخت مجموعه ساختمانهایی در داخل کمپ کرد که این ساختمانها تا 1945 باقی ماندند و داخائو رسما در تمام طول حکومت رایش سوم فعال بود.
در سال 1942 کورهآدم سوزی جدیدی در کنار کمپ اصلی ساخته شد؛ به همراه اتاق گازی که البته گویا بعلت اشکال فنی هیچگاه به بهرهبرداری نرسد. زندانیهایی که خیلی بیمار یا ضعیف شناخته میشدند به مرکز کشتار هارتیم در نزدیکی لینز در اتریش فرستاده میشدند. تعداد بسیار زیادی از زندانیان داخائو در هارتیم کشته شدند. با وجود داشتن اتاق گاز داخائو هیچگاه بصورت اردوگاه نابودسازی (extermination camp) بکار نرفت.
 
زندانیان با قطار به این اردوگاه منتقل میشدند، در طی این انتقال بسیاری از زندانیان ضعیف بعلت شرایط بد قطار و نبود هوای کافی میمردند. آنها که جان سالم به در میبردند از این در وردوی با جمله معروف "کار تو را آزاد میکند" وارد اردوگاه میشدند.
 
تمام زندانیان برچسبی بر لباس خود داشتند که در اصل نشانی بود بر علت زندانی بودن؛ رنگها بین کولیها، زندانیان سیاسی، همجنسبازان و جانیها تفاوت میگذاشت و در برخورد زندانبانان نازی با آنها تاثیر زیادی داشت. گروه زندانیان سابقهدار گروهی بودند که با افسران اس اس همکاری میکردند.
هر زندانی قفسهای داشت که وسایل شخصی زندانی مثل حوله و ... باید به طرز خاصی نگهداری میشد، همین قفسه بعنوان سوژهای برای زندانبانان اس اس برای فرستادن زندانیان به بانکر بود؛ به این نحو که افسران اس اس قفسه او راچک میکردند؛ گاهی افراد بعلت داشتن حوله مرطوب مجازات میشدند (چرا حوله مرطوب در قفسه است) و گاه بخاطر حوله خشک (که یعنی دوش نگرفتهاند!). علل فرستاده شدن افراد به بانکر برای مجازات میتوانست اینقدر کوچک باشد!
محل خواب زندانیان تختهایی به این کوچکی بود:
 
مخوفترین بخش اردوگاه در اصل زندانی درون زندان دیگر بود؛ در بانکر(bunker) زندانیهایی که مستحق مجازات شناخته میشدند (مثالی از مستحق مجازات شناخته شدن را در بالا ارائه کردم) به اینجا فرستاده میشدند. سلولهای انفرادی به علاوه رفتار وحشیانه زندانبانان اس اس باعث میشد که خیلیها خودکشی را تنها راه خروج از بانکر میدیدند. وحشتناکترین بخش بانکر نیز سلولهای انفرادی ایستاده (standing cells) بود که اس اس در سال 1944 آنها را ساخت؛ این سلولها ابعادی 70*70 سانتیمتر داشتند! علاوهبر آن کمبود نور و هوا باعث میشد که اکثر کسانی که برای مدتی این سلولها را تجربه میکردند؛ دیگر قادر به راهرفتن و استفاده از عضلات خود نباشند. در حیاط بانکر نیز اعدام و مجازاتی مخوف بنام pole hanging اجرا میشد. این بخش از اردوگاه از معدود بخشهای اردوگاه است که دست نخورده باقی مانده است.
 
شاید برای شخص من و گروه همراه (همکاران) دردناکترین بخش، نمایشگاهی در مورد آزمایشات و تحقیقات روی مدلهای انسانی بود! دیدن اینکه "محققین" آزمایشهای غیر انسانی بر روی زندانیان انجام میدادند. اینکه کسانی که نام "دانشمند"، "پزشک" و "محقق" بر خود داشتند، چگونه میتوانستند تا این حد حیوانی رفتار کند... نمونههایی ازاین آزمایشات روی مدلهای انسانی اینها بودند:
قرار دادن زندانیان در اتاقکهایی با فشار فوقالعاده پایین (برای دیدن حداکثر ارتفاع ممکن برای پریدن با چتر نجات)؛ آزمایش یخزدگی (پایین آوردن دمای محکومین تا 2.5 درجه سانتیگراد)؛ خوراندن آب دریا به زندانی (برای چندین هفته)؛ تست انواع داروها و مواد شیمیایی بر روی محکومین و ... نمایشگاهی بصورت مصور و با ارائه اطلاعات کامل به همراه خاطراتی از گروهی از بازماندگان در یادمان این اردوگاه وجود دارد. شاید خواندن خاطرات بازماندگان و دیدن عکسهایی که "دانشمندان" بعنوان نتیجه "تحقیق" خود از محکومین گرفته بودند واقعا دردناک بود.
 
در انتهای جنگ و عقب نشینی نازیها بسیاری ا زندانیان دیگر اردوگاهها را به داخائو منتقل کردند (بسیاری در حین انتقال تلف شدند)، به طوری که در 26 آوریل 1945، 67,665 زندانی در داخائو زندانی بودند، حدود 7000 تن از این زندانیان (که بیشترشان یهودی بودند) را نازیها مجبور به راهپیمایی مرگ (death march) به سمت جنوب کردند. سرانجام در 29 آوریل 1945 نیروهای آمریکایی به داخائو رسیدند و زندانیان باقیمانده را آزاد کردند، حدود 60000 نفر که حدود 43 هزار نفر آنها زندانیان سیاسی بودن آزاد شدند. نیروهای آمریکایی اطراف اردوگاه کوپههای قطار مملو از اجساد نیز پیدا کردند...
 
برای دیدن فیلم کوتاهی از آزادسازی داخائو اینجا را ببینید.
بعد از آزاد سازی اردوگاه و خاتمه جنگ؛ آلمانها (شاید برای پاککردن خاطرات شرمآور) بخشهای عمدهای از اردوگاه را ویران کردند! وقتی بازماندگان برای جشن پانزدهمین سالگرد آزادسازی اردوگاه گرد آمدند؛ بخشهای عمده اردوگاه را ویران یافتند. اعتراضات و پیگیری آنها باعث شد که رییس جمهور وقت آلمان دستور بازسازی و ساخت یک یادمان و موزه در محل اردوگاه برای زندهنگاهداشتن این بخش تلخ تاریخ دهد. (یکی از خوابگاهها بازسازی شده و به شکل اصلی در معرض بازدید عموم است).
در آخر؛ نکتهای را که راهنمای تور (که یک خانوم آلمانی بود) در آغاز بازدید ذکر کرد را برایتان نقل میکنم: او گفت، "همه میگویند نازیها چنین کردند و چنان کردند ولی حقیقت این است که حداقل یک گروه از زندانیها را نازیها نمیتوانستند شناسایی کنند (همجنس بازان) مگر اینکه همسایه آنها همجنس باز بودن آنها را به نازیها اطلاع میداد! پس ما مردم آلمان نمیتوانیم بگوییم آنها (نازیها) چنین کردند؛ ما کردیم و از کرده شرمساریم! حالا مسوولیت داریم که این جنایات را به گوش نسل جدید برسانیم که چنین اتفاقاتی تکرار نشود."
در سایت یادمان داخائو میتوانید یک تور مجازی به این اردوگاه داشته باشید.
مراجع اصلی:
Dachau Concentration Camp Memorial Site Dachau Concentraition camp Holocaust Encyclopedia ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفرنامه آلیوس (3) ترییر ----------------------------
Comments
من ساده رو بگو تا حالا فکر مىکردم برا يه مشت آدمنماى شهروند درجه ان دارم مىنويسم. نگو آقا هم دارن مىخونن. زودتر مىگفتيد يه گاوى گوسفندى، شترى، سوسمارى، چيزى مىکشتيم. آقا مىگفتيد خودم براتون مىنوشتم. همون بهتر که فيلترش کرديد. مگه ما بىکاريم براى اين مردم بى سر و پا برهنه بنويسيم. برا خودت مىنويسم. از چى بنويسم؟ اين قدر دست پاچه شدم، يادم رفت دهه فجر را تبريک بگم. منتها والفجر و ليال عشر براى موسا بود نه فرعون. فجر يعنى سر زدن خورشيد. نه سر خورشيد را زدن که از خفاش بر نمىآيد. چيه فکر مىکنى قاطى کردم. يه عمريه قاطى کردم. فکر مىکنى من چند سالمه اينقدر مىگم قديمى؟ فکر مىکنى چند سالم بود رفتم جبهه. فکر مىکنى چند تا مثل منقاطى کردن؟ موجى نيستم، بابا آدمم، گوسفند که نيستم. درسته يه بار خرمون کرديد ولى تا کى سوارى مىخوايد. فکر مىکنيد شغالها تا کى دور و برتون مىمونند. ببخشيد آشغالها.
تا حالا براى اين مردم مى نوشتم که فکر نکنند اسلام دين شماست. ولى براى شما چى مىتونم بنويسم. شما که خودتون اند همه چيز هستيد. ديگه زدم به سيم آخر، برا شيطون مىنويسم:
شيطان عزيز سلام. خوبى دادا. کجايى دلم برات تنگ شده. ديگه کلفت شدى با فقير فقرا نمىپرى. ناقلا چقدر پورسانت مىگيرى؟ چيه نمىخواى صداشو دربيارى؟ مىترسى؟!
چرا از اول سجده نکردى که اينطور آواره نشى. مى دونم تو نمىخواستى پيش غير خدا سر خم کنى ولى حالا که بدتره، شدى جيره خوره اين از خدا بىخبرا!! اى بابا آدم که-ببخشيد تو که آدم نيستى، فرشته که اينقدر کينهاى نميشه. بجاى اينکه مجيز اينا رو بکشى برگرد پيش خدا. به خدا خدا خيلى مهربونه، از سر تقصيراتت مىگذره. اگه نياى پس فردا روز قيومت جات تو جهنم پيش هميناست. گفته باشم!
بازم قديما مرامت بيشتر بود. ما آدما رو گول مىزدى. حالا که خودت گول اينا رو خوردى. نکنه چيز خورت کردن. همش که نبايد دنبال از ما بهترون باشى يه سرم به ما بزن. آخ که چقدر دلم تنگ شده برا يه وسوست…
--------------------------------
Comments
از فرداى آن دو گناه که آدم به زمين رانده شد، چه بسيار آدمها که آسمان را فراموش کردند. آنچنان در کار دنيا مشغول شدند که يادشان رفت اينجا ماندنى نيستند. از شکار و شبانى تا کشاورزى و صنعت و اطلاعات که از غار تا مجازستان آدمى را به خود واداشتهاند؛ ما را از ياد خدا باز داشتند. و نسوا الله فانساهم انفسهم!
اما هميشه بوده اند کسانى چون پيامبران که يادآورى مىکردند آن بالا را و چون سقراط مىگفتند «خودت را بشناس» که به قول على «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (عکس نقيض همان آيه) و آدميان که بيشتر خود را به فراموشى مىزدند جام زهرى يا ضربتى حوالتشان مىکردند. و افسوس که تا صحبت خودشناسى مىشود يادمان به صوفيان کنج عزلت گزيده مىافتد که سر به زانو مىگرفتند و دنيا را به مغول و تاتار مىسپردند. نه، چنين نيست که عرفان به ترک دنيا بينجامد، بر عکس روح ما دريايى است پر از گوهرهاى نهان که تا بر نياشوبد آنها را برون نمىريزد. روح ما پرىرويى است که به زور حجابش به سر کردهايم تا نگاه نامحرمان نيالايدش! غافل از اينکه خودشناسى اگر خواهى، جلوهگرى بايد که فى تقلب الاحوال علم جواهر الرجال. دل نيابى جز که در دل بردگى نه دل مردگى. براى آنکه خدا را بشناسى خود را بشناس و براى آن، حجاب را بردار و خود را بنما و آرى شرط خودنمايى آزادى است! بچه تا بازى نکند بزرگ نمىشود و پرنده اگر پرواز نکند پرندگى- پرنده بودن يعنى خودش را نمىآموزد و حال آنکه پرواز در قفس امکان ندارد. آزادى پر پرواز است به آسمان.
آزادى موسيقى است که دل را مىشوراند. رقصى است که سينه را مىلرزاند تا نهانت را لخت و عريان کند. آزادى جامىست که جانت را چون آفتاب باز مىتابد. شرابى است که تورا چون خواب برهنه ميکند. آميزشى است که تو را به اوج مىرساند، با لذتى از کام عشق تا صبح آگاهى … تا خدا:
چون به آزادى نبوت هادى است
مؤمنان را ز انبيا آزادى است
اى گروه مؤمنان شادى کنيد
همچو سرو و سوسن آزادى کنيد*
*. حضرت مولانا
------------------------------
COmments
ده دليل براى اين که فانوس بايد فيلتر مىشد:
1) فانوس حرفی برای گفتن دارد.
2) فانوس نور دارد. خفاشها همیشه از نور فراری بودهاند.
3) فانوس با قاضی مرتضوی بد جوری مشکل دارد.
4) فانوس يک هستهى مرکزى ندارد که بروند و تهديدش کنند و تمام شود.
5) معمارى فانوس معمارى اينترنت است. هيچ کس صاحبش نيست و هر کس در آن است صاحب آن است.
6) خوانندههاى فانوس از خط قرمز گذشت.
7) فانوس يک وبلاگ گروهى است. کار گروهى ممنوع!
8) ...
9) کار فانوس نقد منطقى و سازنده است و نه سرسپردگى.
10) همه را كه من نبايد بگويم! يكيش هم با شما! (هشتمي سانسور شد!)
----------------------------
Comments
بازيکنان فوتبال را در حين مسابقه تصور کنيد. مطمئنا آنها مىدانند چه مىکنند. ولى آنچه تماشاگران و دوربين گزارشگران مىبينند، چيز ديگرى است.
درست است دو ديدگاه داريم، ديد بازىکنان در زمين بازى و نگاه از جايگاه تماشاگران. در تاريکخانه مولوى کسى پاى پيل را لمس مىکند و کسى پشتش را و ديگرى گوش و خرطومش را. حتا کسى با چراغ مىآيد و پيل را مىبيند. آنها همه پيل شناسى مىکنند و مولوى «پيل شناسى» شناسى! از جايگاه تماشاچيان که بنگرى جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر مىنهى که هر کدام حظى از حقيقت بردهاند. نيز کم و کاست يا برترى روش هر يک را فرا مىگيرى. فلسفههاى مضاعف از جمله فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه دين و … ازين دست نگاه تماشاگرانه اند.
بىشک بسيارى از ما در اينکه دين سهم عمده اى در وضعيت کنونى مملکتمان دارد هم عقيده ايم و چه بسا تحليلها و نقدهايى هم بر اين موضوع داريم. اما آنچه من ديده ام و شايد هم اشتباه مىکنم اينست که بيشتر اين نقدها و تحليلها -با تمام اعتبار- از منظرى درون دينى -موافق يا مخالف- صورت گرفته است و دست کم من کمتر ديده ام که از بالا و منظر فلسفه دين به اين موضوع پرداخته شده باشد.
يکى از همين موضوعات تماشاگرانه، مساله فهم دين-به معناى متن دينى- است. و اينکه براى پى بردن به مدلول واقعى متن بايد خود را در جايگاه گوينده و شنونده متن قرار دهى. با تماشاى متن نمىتوان آنرا فهميد، بايد آنرا بازى کرد. قرآن دوگونه مطلب دارد. يکى مطالب هستى شناسى و يکى هم امر و نهى ها. به عبارتى «هستها و نيستها» و «بايدها و نبايدها». در مورد انشائيات بعدن بحث خواهم کرد و اما گزارههاى خبرى همانطور که قبلن گفته ام نتيجه مکاشفات پيامبر است که به زبان قومى وحشى و بدوى در آمده است. براى فهميدن آن زبان البته بايد شرايط عرب جاهلى ۱۴۰۰ سال پيش را در نظر گرفت. کارى که مفسران عهده دار آنند. اينجا جايىست که پاى تأويل و گذر از ظاهر باز مىشود. اما راه ديگرى هم هست. تکرار بازى از نگاه شخص گوينده. از اين ديدگاه نيازى به تأويل نيست. شما در نقش بازيگر، خود به آن حقايق نايل خواهيد شد -مکاشفه- و براى بيان آنچه به چشم جان ديده ايد، چه بسا زبانى بهتر از ظاهر قرآن نيابيد. اينجاست که مولوى مىگويد:
کرده اى تأويل حرف بکر را
خويش را تأويل کن نه ذکر را
صاحب تأويل باطل چون مگس
وهم او بول خر و تصوير خس
--------------------------
Comments
«تلخ شيرين»
اطلاعيه دفتر رهبری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سيد سام الدين ضيائی بسمه تعالی شانه العزيز
با درود بر روح ير فتوح رهبر فقيد انقلاب و بنيانگذار حکومت عدل اسلامی امام خمينی (ره)، به اطلاع «کليه» امت شهيديرور ايران اسلامی میرساند، به کوری چشم دشمنان قسم خورده ولايت مطلقه فقيه و به ويژه «آن پسرک مزلف عينکی مشکوکالهويه پشمالو»* که با فراموش کردن بستر انقلاب اسلامی و گذشته خويش در ميهن اسلامی در آغوش کفر میخوابد و اکنون که به مرز ارتداد رسيده است حتی همپالگیهای خودش هم او ر ا قبول ندارند، بخش «پاسخگويی به سوالات شرعی و جنسی » دفتر مقام عظمای ولايت، حضرت آيتاللهالعظمی خامنهای رهبر انقلاب اسلامی، زمان برگزاری اولين مصاحبه مطبوعاتی معظم له را با توجه به دستور اکيد ايشان مبنی بر تسريع در کار امت، يکی از ايام هفته آينده اعلام کرد.
زمان دقيق برگزاری و همچنين شرايط، خطوط، نوع و نحوه طرح سوالات، پيش از موعد مقرر و به طور کتبی از طريق محلهای برگزاری نماز وحدت شکن و دشمن بخش جمعه سراسر کشور به اطلاع «عموم» امت شهيدپرور خواهد رسيد. امت شهيدپرور میتوانند جهت آشنايی بيشتر با نمونه سوالات به خطبههای با شکوه نماز جمعه اروميه اين هفته گوش فرا دهند.
والسلام علی عبادالله الصالحين
دفتر مقام معظم رهبری
۲۷ ذی الحجه ۱۴۲۵ هجری قمری
مطابق با ايام مبارکه دهه فرج
*عين عبارت به کار برده شده توسط رهبر فرزانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توجه:به دوستان عزيز ييشنهاد می شود ــ هر چند اميدی به پاسخگويی نيست،اما ــ پرسش های خود را بدون رعايت هيچ شرايط، خطوط، نوع و نحوهای در کامنت همين يادداشت عنوان فرمايند تا از طريق س.ع.دشمن شناس به دفتر خامنهای ارسال شود.
-------------------------------
Comments
فيلم بوتيك روايت له شدن آدمهاست.
اين روايت هر جايى ميتواند اتفاق بيافتد. كسانى كه در لابهلاى چرخدندههاى بيرحم سنت و قدرت و شهوت و ثروت و ماشينيسم و مدرنيسم به معناي واقعى كلمه له ميشوند و بيننده صداى خرد شدن استخوانهايشان را با عمق وجودش احساس ميكند.
و محمدرضا گلزار – البته با ريش اين دفعه- سعى ميكند نقش مسيح زمان را بازى كند. نجاتدهندهاى كمبضاعت كه جز پراكندن محبت كارى از دستش برنميآيد و در آخرين صحنهي فيلم سرمنشا اين همه كثافت را با دستان خود خفه ميكند.
فيلمنامه و داستان سياه فيلم واقعا شاهكار است و بازي خوب بازيگران فيلم از يك نويسنده و كارگردان نه چندان مشهور فيلمى بيرون داده است كه تا چند روز آدمى را درگير ميكند.
“درست است كه پول خوشبختى نميآورد اما بيپولى حتما بدبختى ميآورد ...“
بوتيك بيننده را له ميكند.
----------------------
Comments
ف مثل فلفل براى بچه هاى فضول که حرف بد زياد مى زنند
ف مثل فرمايشات گهربار آقا
ف مثل فلسفه وجود سگى دله به نام سعيد مرتضوى
ف مثل فيلتر
ف مثل فولکس واگن ون
ف مثل فائزه و فاطى
ف مثل فک کش آمده کروبى
ف مثل فاکر
ف مثل فاحشگى سياسى
ف مثل فتنه
ف مثل فشل شدن
ف مثل فضله موش
ف مثل فحش خواهر مادر
ف مثل فيلتر
ف مثل فس فس کردن خاتمى
ف مثل فيضيه
ف مثل فساد مالى
ف مثل فرودگاه امام
ف مثل فريضه دستبوسى آقا
ف مثل فيلتر
ف مثل فاميل حاج آقا
ف مثل فريدون روحانى
ف مثل فور و قول قولى
ف مثل فيلتر
ف مثل فلفل
ف مثل فلک زدگى نظام
ف مثل فشار از پايين
ف مثل فرمان نابرى مدنى
ف مثل فراموشکارى مستبدين
ف مثل فشارهاى خارجى
ف مثل فرسايش
ف مثل فروريزى
ف مثل فناى آدم مستبد
ف مثل فروپاشى
ف مثل فکت سقط شدن استبداد
ف مثل فرار بعضى ها
ف مثل فاش شدن مخفيگاه
ف مثل فرج و گشايش بعد از سقط شدن روحانيت
ف مثل فرش قرمز براى آزادى
ف مثل فروش زمينهاى زندان اوين به زندانيان سياسى و برج سازى!
----------------------------
Comments
اینترنت زیرزمینی، آیندهی اینترنت در ایران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شورای سردبیری فانوس
فانوس هم فیلتر شد. این البته خبر چندان بعید و دور از انتظاری نبود. در این مورد حتی نمیتوانیم از خودمان دفاع كنیم چون قاضی خودخوانده حتی جرات گفتن نام و نشانی و ایمیلش را ندارد! ما تنها نویسنده هستیم و ادعای مبارزه نداریم و برای حیات مورچهای زیر پایمان و حتی تنفس یك گیاه احترام قائلیم. ما تاوان نوشتن را میدهیم. تاوان نوشتن در كشوری كه هنوز ابلهانه مثل سالهای 55 و 56 فكر میكند كه با جمع كردن كتابهای شریعتی و دیگران و ممنوعیت اندیشه، میتوان آن را از بین برد! ما تنها اوضاع را میتوانیم نقد كنیم و هر كس از دیدگاه و زاویه دید خود به موضوع نگاه میكند و این طبیعی است. فیلتر شدن سایتها مانند این است كه برای از بین بردن یكی دو نفر مسافران یك كشتی، كل آن كشتی را غرق كنیم! كاری كه شركت مخابرات ایران در حال حاضر میكند. میخواستیم در مورد فیلتر شدن فانوس بیشتر بنویسیم اما دیدیم بهتر است به جای آه و نالههای مرسوم، بحث را عمومیت دهیم و در مورد كل فیلترینگ نقدی داشته باشیم.
امروزه هر عقل سلیمی به این كه یكی بخواهد دیوار چین و سد سكندر در برابر یأجوج و مأجوج بسازد میخندد. در تعریف امنیت ملی، بسیاری پارامترها دگرگون شده و امنیت ملی به ناچار با «فرهنگ» جوامع و ارتباط آن با دیگر فرهنگها و كشورها آمیخته شده است. جامعهای كه به وسیلهی ایجاد مانع بخواهد خود را از دیگر فرهنگها «ایزوله» كند به تدریج مضحمل شده و در فرهنگهای دیگر مستحیل میشود.
شاید راه چاره این است كه به قول گاندی، باید گذاشت فرهنگها آزادانه بوزند و در مقابل، فرهنگسازی كرد. اگر آن میلیونها دلار هزینهای كه صرف فیلترینگ شده، صرف آموزش و ایجاد پایگاههای فرهنگی موازی و مناسب میشد كه جوانان خودشان انتخاب و مقایسه كنند و یا صرف توسعهی تجارت الكترونیك و پول الكترونیك و كردیت كارت میشد... ای بابا چه میگوییم!؟ اینجا ایران است نه سویس!
حرف مقایسه شد. كاربران اینترنت ایران، اكنونِ ما را با چه چیز مقایسه كنند؟ سایتهای اینترنتی دولتی 90%شان مزخرفترین طراحی و مطالب را دارند. سری به آنها بزنید و یكیكشان را باز كنید تا از طراحی بسیاری از آنها حالتان به هم بخورد. مخصوصاً آنهایی كه دامنه ملی دات ایر هستند به كندی و جانفرسا بالا میآیند. بقیه هم سایتهای مذهبی افراد است كه جوانان دینگریز را با تعصبها و خرافهها بیشتر از دین گریزان میكند. سرعتها كند و بسیار پایین است. زمان زیادی از وقت و هزینهی كاربران تلف میشود. شركت مخابرات و وزارت ارتباطات پاسخگوی این همه اهانت به مشتریانش نیست چون تنها یك راه بیشتربه مخیلهی خاماندیش و نادان سیاستگزارانش نمیرسد: تحدید!
مثلاً كسی كه به استفاده و تحلیل اخبار نیاز دارد یا مثلاً محقق و پژوهشگری است وقتی میبیند بسیاری از سایتها كه پورنو هم نیستند فیلتر شدهاند، چه چیزی و چه متریالی در اختیار دارد كه بخواهد آن را با نداشتههای كشورش مقایسه كند!؟
این خبط بزرگ فرهنگی در دستگاه سیاستگزاری ایران بارها تكرار شده و بارها نیز به مرور زمان مجبور شدهاند بابت آن هزینه و امتیاز بیشتری بدهند. مردمی كه صدا و سیما آنها را اقناع نمیكرد و مردم گریزان از رادیو تلویزیون داخلی هنگامی كه داشتن یك دستگاه ویدیو یا فیلم از مصادیق محاربه تلقی میشد به تدریج در لاك خود فرو رفتند و قاچاق ویدیو كم كم گسترش یافت سپس با ظهور تكنولوژیهای جدید رادیوتلویزیونی، میلیونها آنتن بشقابی از پشتبامها و بالكنها سر درآورد.
مردمی كه برای تماشای یك سریال ملودرام درپیتی ژاپنی (سالهای دور از خانه) خیابانها را خلوت میكردند حالا به رسیورهای چندصدكاناله هم راضی نمیشوند. چون دیگر دنیا آن دنیای گذشته نیست و سیستم فرهنگی آنقدر «قبض» و تعصب نشان داد كه حالا هر چه صدا و سیما شیرینكاری میكند و به نسبت گذشته برنامههای بهتری میسازد، فایدهای ندارد.
در زمینه ارتباطات و اینترنت نیز كارتل دولتی شركت مخابرات نیز چهارچنگولی هر نوع امتیاز و قانون و مجاری تنفسی و ارتباطی را در قبضه گرفته، پس از وزارت نفت و صدا و سیما، یكی از امپراتوریهای اقتصادی ایران است. یك امپراتوری كاپیتالیستی كه دقیقاً با استیلایی سرمایهدارانه از انرژی و مایهی مشتریانش استفاده میكند و جز ریزهخواری حاضر نیست هیچ امتیازی به بخش خصوصی بدهد.
با این تفاصیل اگر قرار باشد آمریكا مثل شبكههای ماهوارهای كه سرمایهگذاری و برنامهریزی نمود در زمینهی اینترنت رایگان بی سیم هم سرمایهگذاری نماید (كه میتواند) اینترنت با ظهور تكنولوژیهای بیسیم مبتنی بر امواج ماهوارهای در آینده و توسعهی آن، در ایران دقیقاً شكل استفاده از كانالهای تلویزیونی ماهوارهای به خود خواهد گرفت و استفادهی زیرزمینی و مخفی از اینترنت (والبته رایگانتر!) بدون نیاز به اشتراك و بدون استفاده از خطوط تلفن و در سطح وسیعتر، كمر شركت پرمدعای مخابرات و وزارت ارتباطات با آن استراتژیهای خاماندیشانه و بدون آیندهنگری را در بخش اقتصادیشان خواهد شكست و تغییرات فرهنگی وسیعتری به دلیل ارتباطات دوجانبه در اینترنت (برخلاف ارتباط یكطرفه تلویزیون) به وقوع خواهد پیوست. اگر از این موضوع خوشحال یا ناراحت میشوید به منافع یا شخصیت هر فرد و نگرش او بستگی دارد. این پیشبینی نیست، واقعیت دارد. واقعیتی كه زمان آن لحظه به لحظه دارد نزدیكتر میشود.
--------------------------------------
Comments
- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در
تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد.
فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.