پس و پيش
_____________
نيما قديمى
باور کنيد دست خودم نيست. کمتر پيش ميآد که از روى يک طرح پيشين شروع به نوشتن کنم. وقتى يه موضوعى توجهم رو جلب مىکنه حتا وقتى نوشتنى در کار نباشه، فکرم مثل يک پرندهى سبکبال –سبکعقل- ازين شاخه بهاون شاخه مىپره. من هم که طرفدار آزادى و پرواز هستم کارى به کارش ندارم. همچين که خسته شد يا جفتش رو پيدا کرد و يه جا آروم نشست، مسير حرکتش رو از آخر به اول روى يک نقشه پسينى مىکشم.
اصولن دو جور فلسفه هم داريم: پيشينى و پسينى. فيلسوفان پيشينى، طرحى از پيش در ذهن دارند و به دنبال پوشاندن آن به جهان هستند. اينکه اين طرح را از کجا آوردهاند مهم نيست -از نظر خودشان- و هرچه به ظاهر با طرحشان همخوانى نداشتهباشد، مىگويند حتمن مسايلى پشت پرده هست که ما از آنها خبر نداريم. از طرفى فيلسوفان پسينى طرحى از پيش ندارند، بلکه طرحها را از طريق مشاهده و کسب تجربه تنظيم مىکنند و ازينرو در صورت مشاهده خلافى، آنرا توجيه نمىکنند، بلکه طرح خود را اصلاح مىکنند. يک مثال معروف دراين زمينه عليت است. حق اينست که از راه تجربه نمىتوان به عليت پى برد. آنچه در طبيعت هست تقارن است، حتا از تقارن اکثرى هم منطقن نمىتوان به عليت رسيد. عليت از بالا آمده و در ذهن ارسطو نشستهاست. چرا و چگونه، نمىدانيم.
با ديد پيشينى -عليت- پاداش و جزا امرىست تکوينى نه تشريعى. مثلن قانون گذار مىگويد اگر رابطه فلان داشتيد، شلاق مىخوريد ولى پزشک مىگويد اگر فلان شد بيمارى ايدز مىگيريد. به اولى مىتوان اعتراض کرد که اين چه جزايى است و چرا حقوق بشر را زير پا گذاشتيد ولى به دومى نمىتوان ايراد گرفت، بر عکس خودت را بايد ملامت کنى که چرا بى احتياطى کردى … از نظر فيلسوف پيشينى بهشت و جهنم در همين دنياست و چون چشم جان تو باز نيست متوجهش نيستى. اينکه على مىگويد موتوا قبل ان تماتوا براى هميناست که تا دستتان ازين دنيا کوتاه نشده، عواقب نهانى اعمال و افکارتان را ببينيد. اما فيلسوف پسينى چون منکرعليت است معتقد است که بهشت و جهنم تشريعى است -مثل حکم قاضى- و ديگر اينکه حتا از خدا نبايد انتظار داشته باشى که اگر تمام عمر تقوا پيشه کردى و طاعات را بپا داشتى تو را به بهشت ببرد و گناهکاران را به جهنم. اگر چنين کرد لطفى در حقت کرده است، نه اينکه مجبور باشد از تصوير پيشين تو از عدالت پيروى کند. اصلن همين که زندهاى لطف خدا به توست وگرنه تو چه حقى به گردنش دارى؟
نکته ظريفى که هست اين که پسينى ها هم بهواقع طرحشان را از پارادايم مىگيرند نه از مشاهدات. اگر آن يکى به منبع طرح پيشينش اهميت نمىداد؛ اين يکى به اشتباه فکر مىکند که طرحش را از تجربيات مىگيرد. بله، تفاوت دراينست که پيشينى مىانگارد طرحش را ازعقل گرفته، منتها عقلى که منبع حقيقت است؛ در حالى که پسينى هم طرحش عاقلانه است منتها عقلى که راه رسيدن به حقيقت است، نه منبع آن. پسينى جايزالخطاست و مسير تاريخ را عين عقلانيت مىداند. از نظر او حقيقت ناب جز در قيامت قابل دسترسى نيست: ان ربک ليحکم بينهم يوم القيامه.
پيشينى را حاجتى به آزادى نيست، سهل است که آنرا بر نمىتابد، اگر هم آزادى مىدهد براى آنست که به شما بر نخورد ولى پسينى را آزادى شرط حياط است، چه به تلاش جمع براى دستيابى بيشتر به حقيقت نياز دارد و شما تا آزاد نباشيد در بيان و حتا کشف حقيقت بخل خواهيد ورزيد.
از همين روست که آن پرنده کوچک را آزاد گذاشتهام تا فقط به پرواز بينديشد! فقط پرواز!
----------------------
Comments